
دراز کشیدهام. قرار است بیایند این سال رنگ و رو رفته را بردارند ببرند و یکی تازهاش را تحویل دهند. دلام برای سالهایی که دیگر کوچک شدهاند و توی کمد خاک میخورند تنگ شده است. سالهایی ساده با رنگهایی شاد. سالهایی که کافیست خودم را جمعوجور کنم و اضافههای دل و روانام را بریزم دور. هنوز اندازهام میشوند. سالهایی که توپ میشدم توی هفتسنگی که سنگ روی سنگ بند نشود. سالهای گل کوچک و بیتلگرامی. سالهایی که پیکان تنها نشانه تجدد بود و هنوز میشد بیدغدغه از هجوم امواجی که فونداسیون خانه را نشانه گرفتهاند روزی دو ساعت سریال دید و هفتهای ده دقیقه فوتبال.
دلام برای حرفها و لبخندهای طولانی بیرسانگی برای خیلی از سالهای رنگی و سیاه و سفیدم تنگ شده است. من تلویزیون پایهدار کشویی فیلیپسمان را میخواهم. سکوتاش میارزید به صد تا الایدی و هزار کوفت نازک و خمیده و صاف دیگر. دست میبرم لای موهایی که دیگر جوگندمی شدهاند. آینه میخ میشود به من، تابلویی میشویم از لباسها و سالهایی که دیگر تنگ شدهاند.
دارد به انتهایش میرسد. میشد امسال بهتر و سالمتری را تحویل بدهم که ببرند. سالی تمیزتر و آبرومندتر. سالی که وقتی بردندش پشت سرت صفحه نگذارند. بعد عکس لورفتهاش را بگذارند توی اینستاگرام تا بهترین جمعیت جهان بکرترین فحشهایشان را نثارت کنند. میلیونها عصبی تنهایی که بهظاهر جمعیتی آراماند…
گذشت اما میشد بیشتر بخوانم. میشد بیشتر بنویسم. بیشتر بخندم. بیشتر حرف بزنم. بیشتر انسان باشم… اما نمیشد بیشتر دوستات داشته باشم. من تمام دوست داشتنام را در سالی که گذشت توی صندوقهای پستی موازیای ریختم که امتدادشان به خیابان تو میرسید. میشد دل نداشته باشم. میشد دلام را دلیت اکانت کنم. میشد حافظهام را دیاکتیو. اما نمیشد… نمیشود دوستات نداشت. این به هیچجای سالی هم که دارد از راه میرسد برنخورد. باور کن نمیشود از کنارت گذشت.
خانهتکانی… حافظهتکانی… لپتاپتکانی… اندرویدتکانی… چشمتکانی… گوشتکانی… چشموگوشتکانی… لبتکانی…. روحتکانی… باید گسل شوم انگار. من برای آدم بهتری شدن باید خودم به هزاران زلزله پیدا و پنهان ببندم. دستمال مرطوب برمیدارم. ابتدا روی حافظهام میکشم و بعد به گوشهکنارههای سالی که گذشت. دهان مردم را که نمیشود بست. نمیشود لاک و مهر کرد. سال خاکگرفتهات را میبینند و پشت سرت صفحهها میگذارند. میشد اما چند صفحه بیشتر بخوانم. اگر این تلگرام لعنتی نبود…
با صدای خط ترمز اتومبیلی که انگار از ساعت قرار سال گذشتهاش جا مانده، از خیالاتام بیرون میخزم. قبض اکسیژن آمده است. زیادی تو را نفس کشیدهام. خود را با منوکسیدکربن نبودنات شبی مسموم خواهم کرد. آخرش کار دست خودم و شومینهی اتاقی که تو از آن رفتهای خواهم داد. سرم پر است از مردان غمگینی که از بردن پستهی خندان به خانه عاجز اند. از کفشهای پسربچههایی که با هیچ معجونی نو نمیشوند. از زنان غمگینی که شادی تنشان را به حراج گذاشتهاند. سرم پر است از خانههایی که نمیتوانند سال نو بخرند.
اقتصاد و سیاست و فرهنگ و هنر و ورزش و هزار نادانی دیگرم را لای اسفند ۱۳۹۴ دود میکنم. ۹۵ سال میمون است و این موجود نازنین هرچه زشتتر بازیاش بیشتر. شاید امسالام را بفرستم فضا تا باعث افتخارم شود. برای امسال برنامه زیاد چیدهام!
بلند میشوم. طولانی. مثل روزهای سرآغاز بهار. کشیده میشود به سمت پنجره. سفارش دادهام دیجیکالا یکی خوباش را برایم بفرستد. قلبی که کاملاً با این سالها و این روزها سازگار است. لبخند و نگاه مهربان نمیخواهد. کافی است دو ساعت وصل کنی به پریز. شارژ میشود. شاید شارژ شوم.
03/25/2016, 11:48 ق.ظ
چرا مثل هر سال بهترین های سال را انتخاب نمی کنین ؟ خیلی بخش جذابیه که منتقدین لیست بهترین های خودشونو منتشر میکنن .