
- تابستان ۱۳۸۶: فرید و آوا در شب مرگ سوریانو، موزیسین خیالی و معروف، بهطور اتفاقی باهم ملاقات میکنند. ملاقاتی که منجر به بازگویی خاطراتی میشود که هیچگاه فراموش نمیشوند. پس از آن شب هر دو تصمیمات جدیدی در زندگی خود میگیرند. آوا دوباره پیش همسر سابق خود برمیگردد و فرید به سکوتی ۱۴ ساله پایان میدهد تا امانتیِ ارغوان، دوست قدیمیاش، را به دست پدرش برساند.
- تابستان ۱۳۵۴: فرهاد که همسری مریض دارد با شنیدن صدای ویولنسلِ مربی جوان، لیلی، به او علاقهمند میشود و دخترش، ارغوان، را مجبور میکند تا پیانو را رها کند و ویولنسل بزند. تصمیمی که تمام آینده دختر را عوض میکند و باعث جدایی طولانیمدت پدر و دختر میشود.
فیلم ارغوان با ایجاد روایتی موازی بین دو داستانِ بالا به مفاهیمی همچون بخشش و دوستداشتن میپردازد. تصمیمات کوچک و کماهمیت با گذر زمان مهم شده و زندگی انسانها را عوض میکنند. قصهی اول اقتباسی وفادارانه از داستانی کوتاه با نام خب، ممکنه خیلیها برای مردنش گریه کرده باشند نوشتهی علیاکبر حیدری است که با کمک دو فیلمساز جوان و بااستعداد، کیوان علیمحمدی و امید بنکدار، با داستان دوم درهمتنیده شده است. داستان اول در فضای سردی روایت میشود و مبتنی بر دیالوگ است. بهعکس داستان دوم با استفاده از رنگ و طراحی صحنه در فضایی گرم و کمی تصنعی روایت شده که بیشتر مبتنی بر تصویر است. یک ویولنسل برای پدر نماد عشق و برای دختر نماد نفرت میشود. نفرتی که تا لحظه مرگ از یاد نمیرود. اما به قول فرید مگر دوست داشتن همین نیست که دانسته گناه دیگری را نادیده بگیری و او را ببخشی. ایدهای که از آشنایی با آوا در ذهن فرید جرقه میزند و اثربخشیاش باعث میشود تا کار نکرده را به پایان برد.
آدمها اگر درد مشترکی پیدا کنند خیلی راحت میتوانند با هم حرف بزنند، یکدیگر را تسکین بدهند و روی یکدیگر تأثیر بگذارند حتی بدون آنکه اسم یکدیگر را پرسیده باشند. نگاه تازهی ارغوان به آشنایی و درک متقابل فاصلهی زیادی با کلیشههای رایج سینمای ایران دارد. بهگونهای که برای یافتن نمونهی مشابهی از این شکل اثربخشی مجبوریم تا به یک دهه قبل و فیلم شبهای روشن بهقلم سعید عقیقی بازگردیم. نوع رابطهی آوا و فرید برخلاف رابطهی استاد و شاگردی در شبهای روشن یک رابطهی همسطح است. هر دو غمی درگذشته خود دارند. فرید علاقه بیشتری به ایجاد رابطهای تازه دارد چون عزیزش را سالهاست از دست داده است. بر خلافاش آوا هنوز آنقدری عاشق همسر سابقاش هست که به خاطر مرگ موزیسین مورد علاقهی مرد به کتابفروشی برود و به گریه کردن مرد، جلوی تلویزیون به خاطر مرگ سوریانو فکر کند.
نوع دیالوگهای آوا و فرید در مسیر آشناییشان مثل خوردن یک چای خوشطمع در کافه است. هر دو شخصیت بهآرامی چایشان را مزه میکنند و میدانند بهزودی موقع رفتن فرا خواهد رسید در عین حال دوست دارند آن را به درازا بکشند. به تعبیری این مزه کردن از سر حوصله در مقابل ترسی که از پایان یافتناش حس میشود، شباهت غریبی به عشق دارد. عشقی که از سر اتفاق بین آوا و فرید رخ میدهد و فصل پایان را امیدوارکننده میکند.
اتفاق یکی از المانهای کلیدی در ارغوان است. همزمان شدن کلاس پیانو دختر فرهاد و کلاس درس لیلی برای پسران خانم افادهای باعث میشود تا فرهاد، عاشق صدای موسیقی ساز لیلی شود. همان زن افادهای، اتفاقی فرهاد و لیلی را شب کنسرت میبیند و موجب میشود تا ارغوان به راز پدر پی ببرد. اتفاقهایی از جنس یافتن کنسرتی قدیمی از موزیسینی محبوب بین نوارهای یک دست فروش در ایتالیا و یا آشنا شدن با زنی به خاطر مرگ سوریانو که با استفاده مکرر تبدیل به الگویی میشود و دانسته تکرار میگردد تا اتفاقهای آینده همچون دیدار مجدد آوا و فرید در کنسرت منطقیتر جلوه کند. انگار جدا کردن این اتفاقهای سرنوشتساز از زندگی (فیلم) کار بسیار دشوار و نشدنی است.
یکی از الگوهای بصری تکرارشونده در فیلم ماجرای خرمالوها است. خرمالویی که در موقع رسیدن فرهاد از دست لیلی میریزد و حکایت شعر حافظ است که همسایه فرید زمزمه میکند: «دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟» جالب است که خرمالوها در خانه فرید و کنار همسایه، در دست لیلی موقعی که فرید به خانه آنها رفته است تا نامه و ویولنسل ارغوان را ببرد و در فصل پایانی بین فرید و آوا روی میز دوباره دیده میشود تا شکلی نمادین در مورد مفهوم عشق به خود بگیرد. کارکرد دیگر الگوهای بصری در فیلم به صندلی بازمیگردد. صندلی خالی که کنار فرهاد در مؤسسهی موسیقی جا خوش کرده و نماد تنهایی اوست، در فصل پایان دوباره کنار فرید قرار میگیرد تا چند لحظه بعد پر شود و تبدیل شود به نمودی بصری برای شروع رابطهای تازه بین فرید و آوا. در ضمن صندلی شکل بصری دیگری از رابطه همسطح آوا و فرید است که از ابتدا در ماشین آغاز شده بود.
فضای سردی که در تمام لحظات داستان اول بر فیلم سایه افکنده بود با شکلگیری عشقی تازه به فضای گرم گذشته تبدیل میشود. در این الگو فیلمنامهنویسان با پیوند زدن داستان فرید و فرهاد که در ابتدا دو سر یک ریسمان هستند سعی در ایجاد تشابه بین شخصیتهای بهظاهر متفاوت دارند. در واقع نگاه فیلم در مورد خیانت و در مقابلاش بخشش چندوجهی است و به موقعیت شخصیتهای داستان بازمیگردد. تصمیم بیرحمانهی فرهاد در مورد عوض کردن ساز دخترش همان اندازه از سر ناچاری است که تلاش فرهاد برای طولانی کردن صحبتاش با آوا، زنی که به دروغ میگوید که از خانه قهر کرده است. با در نظر گرفتن این تشابه میتوان ارغوان را یک عاشقانه تلخ با تم قضاوت دانست. ارغوان دختری که پدر خود را گناهکار میداند در یکقدمی مرگ او را میبخشد، بخششی که در مقابل قضاوت کودکیاش قرار میگیرد. به شکل مشابه، فرید تا قبل از ملاقات با آوا درخواست ارغوان را عملی نمیکند چرا که هنوز به درک عمیق ارغوان در مورد بخشش نرسیده است. ناتوانی فرید در برابر کششی که به آوا دارد او را در نقطه قضاوتِ پدر ارغوان، که تا ۵ سال پس از رفتن ارغوان سراغ لیلی نمیرود، قرار میدهد و او را مجبور میکند تا انتظار پدر را پایان دهد و وصال عاطفی بین پدر و دختر دوباره ایجاد شود، هرچند که سالها از مرگ دختر میگذرد. دوباره ویولنسل شکلی نمادین پیدا میکند و بازگشتاش به سمت پدر با واژگونی معنا مفهوم بخشش را میسازد. دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟
07/04/2016, 09:41 ق.ظ
سلام دوستان فیلم بسیار کار تازهای بود اما تلفیقی از چند فیلم خارجی بود که من قبلا دیدم مثل بخش ویولن سل و موسیقی و… مربوط به فیلم خارجیه که یه پسر بچه حاصل یه رابطه عاشقانه دنبال پدر و مادر خودش میگرده و چند تا فیلم دیگه پس نمیتونیم بگیم کار تازس