گاه و بیگاه در متون سینمایی – از نقد گرفته تا گزارش و مرور فیلم- با ترکیب سینمای بدنه مواجه می شویم.انگار تعبیر قدیمی سوبژکتیو فیلمفارسی جای خود را به ابژه ی سینمای بدنه داده است.به راستی شاکله های سینمای بدنه کدامند؟ چه فیلمهایی را می توان در این شبه گونه سینمایی قرار داد و عناصر بصری و دراماتیک منتصب به آن کدامند؟در واقع باید در واکاوی ای مبتنی بر نشانه شناسی و مخاطب نگاری این نوع سینما آن را از دیگر گونه ها متمایز کرد.
سینما پدیده ایست اجتماعی و در بستر ارتباطات اجتماعی و با همزمان با فرایند توسعه اجتماعی رشد و قوام می یابد و به تبع آن گروه های اجتماعی ای شکل می گیرد که در جایگاه تولید کننده و مصرف کننده قرار می گیرند.
محصول صنعتی عظیم به نام سینما به انبوهه ای از آدمها عرضه می شود و این بازار عرضه و تقاضا تنوع می یابد و رقابت ناگزیر می گردد و تنوع و تکثر گرایی صنعتی را شامل می شود.
این گونه است که مخاطب نقشی بلا انکار در این فرایند می یابد و بدون حضور او و سلیقه اش این صنعت به تولید کارگاهی مبتنی بر جریانی یک سویه تبدیل می شود و در بلند مدت فاصله عمیقی با بستر اجتماعی اش می یابد.
سینما سرمایه می خواهد و با تزریق سرمایه است که توان تولید خواهد یافت.
بنا دارم در این متن بدون اشاره های ژورنالیستی به نماد های بیرونی و ما به ازاهای خارجی به بررسی پدیدار شناسانه پدیده ای بپردازم که حضوری قوی و غیر قابل انکار در هنر هفتم دارد.
*
سینمای بدنه جزء ثابت و انکار ناپذیری از سینمای امروز است.سینمایی متکی بر پوسته بیرونی و لایه های ظاهری و خارجی.گاه حضور یک نام به عنوان هنرپیشه تمام بار زیبایی شناختی یک فیلم را بر عهده می گیرد و گاه سیر اتفاقات داستان بدون نگریستن به درونداده های ملتزم تنها روایتی هستند از دال و مدلولهای زود گذر و سیاه و سفید.
کارگردان در سینمای بدنه گاه تنها وظیفه چیدن سطحی و بدون مداقه بازیگران را بر عهده می گیرد و بازیگر تنها اکسسواری است برای به نمایش در آمدن.اینکه بازیگر «الف» در فیلم حضور دارد تنها بهانه ایست تا سیر داستان بر اساس ظاهر یا بیان یا سایر بیرونیات وی شکل داده شود و در این میان صنعت بودن وجه غالب است و هنریت آن وجهه انضمامی دارد.
در سینمای بدنه عموما کاراکترها هویتی روانشناختی و موشکافانه ندارند و آنچه بروز می دهند نه کنشی معنا مند و دارای محتوا که رفتارهایی صرف هستند که در سطح و در فرم می مانند. مثلا خشم یک کاراکتر تنها با برونداده های بیرونی و رفتارهایی خارجی است و نه ناشی از تکانه ای شخصیتی و روانی. یا عشقی که در سینمای بدنه به تصویر کشیده می شود متکی بر ظاهر کاراکترهاست و با ساده ترین اله مانها و دیالوگها به تصویر کشیده می شود.نه اینکه ما عمق احساس دو انسان به هم را در نگاه و در زیست جهانشان در یابیم.
از این دست مثالها درباره سینمای بدنه فراوان است.مخلص کلام اینکه هر چه در سینمای بدنه به تصویر کشیده می شود ظاهری و زود گذر است. یعنی تلاش می شود به ساده ترین شکل ممکن کاراکترها و اتفاقات و سایر وجوه دراماتیک به تصویر کشیده شوند و تنها چیزی که اهمیت ندارد فرصتی است که باید در اختیار مخاطب قرار گیرد تا خود به اندیشیدن بپردازد و قطعاتی از پازل درام را در خودآگاه و نیمه خود آگاه خویش شکل ببخشد.
***
سینمای بدنه به ژانر خاصی تعلق ندارد.حتا مربوط به سینمای کشوری خاص نمی شود.در همه جای دنیا از هالیوود تا بالیوود تا سینمای آسیای شرقی و سینمای ایران می توان فیلمهایی را تحت عنوان سینمای بدنه دسته بندی کرد.چرا که سینما هنری فرامرزی است و هویتی یگانه دارد.
گردش سرمایه در سینما و نیاز مبرم آن به مخاطب در همه دنیا امری است انکار ناپذیر و البته همواره سطحی از مخاطبان ساده خواه و ظاهر دوست وجود دارند.مخاطبانی که ترجیح می دهند تنها از لذتی بصری در زمانی محدود بهره مند شوند و اینکه فیلم لایه های درونی و ریشه دار نداشته باشند برایشان مهم نیست.پس فیلمهای سطحی ساخته می شوند و دیده می شوند و به حیات خویش ادامه میدهند. حتا اگر به عنوان مخاطبی جدی از این نوع سینما خوشتان نیاید و …!
***
بیایید کمی کارکرد گرایانه به قضیه بنگریم.در نگاهی مبتنی بر این دیدگاه یک نهاد اجتماعی تا هنگامی به حیات خویش ادامه می دهد که کارکردی برای بخشی از جامعه داشته باشد. اگر در مغالطه ای محیطی سینمای بدنه را تا سطح نهادی اجتماعی ارتقا دهیم و این گونه در نظر بگیریم که فیلم ساختن به این شیوه کاملا نهادینه شده است.(گمان می کنم در سینمای ما لااقل مجاز به اینگونه مغالطه ای باشیم و به بیراهه رفتن نیست).
خوب کارکرد این سینما چیست؟کدام گره از کدام بخش اجتماع را باز می کند و بقایش ناشی از کدام نیاز اجتماعی است؟
درباره گردش سرمایه ای که می آفریند به گمانم به توافق رسیده ایم.اما یکی از دلایل عمده دیگر می تواند نیاز توده های اجتماعی به والایش روانی باشد.مخاطب خسته روزگار مدرن نیاز به تخلیه روانی و همذات پنداری با کسانی دارد که در آنسوی پرده می نگرد و می خواهد به ساده ترین شکل ممکن از دیدن رفتارهای قهرمانان درون فیلم لذت
ببرد، شاد شود ، اشک بریزد و …
مدرنیته ( البته در کشور ما مدرنیزاسیون ) از ما انسانهایی راحت طلب و عجول ساخته است.دیگر نه حوصله و نه وقتش وجود دارد که با نگاهی موشکافانه و با فلسفه ای شخصی بنشینیم پای یک فیلم و در باره مضمون و محتوایش تفکر کنیم.
تازه اگر بینندگان این نوع سینما سنخ شناسی شوند می توان به سطح معلومات و آگاهی ای که از آن بهره مندند پی برد.(خدای ناکرده و زبانم لال منظورم بی سواد بودن تماشاگران این سینما نبود.اگر به عنوان مخاطبی تحصیل کرده این گونه از فیلمها را دوست دارید رنجوده خاطر نشوید!)
****
سینمای بدنه ایرانی مانند هر پدیده ایرانی دیگر گاه اله مانهایی دیگرگونه دارد.در این نوع از سینما گاه تهیه کننده نقشی بسیار پر رنگتر از سناریست و کارگردان می یابد.گاه تمام درام و انتخاب نقشها توسط خود تهیه کننده صورت می گیرد و کارگردان تبدیل به اپراتوری می شود تا به نظم دهی و تکنیک بخشی به اندیشه و دلخواسته های تهیه کننده را بپردازد.
گاه یک نقش خاص تنها به خاطر حضور یک بازیگر خاص نوشته می شود و گاه لوکیشنی ویژه تنها استفاده ای کارت پستال گونه می یابد. و گاه بازیگری جلوی دوربین یدون سناریو حاضر می شود و آنچه خود دوست دارد و بلد است یا بداهه به ذهنش می رسد بیان میکند و این اصلا به هیچ جای متن بر نمی خورد. چرا که متن اصولا بیرونی است ومهم حضور خود بازیگر است و …
*****
نکته پایانی اینکه سینمای بدنه اتکاء بسیار محکم و انکار ناپذیری به پدیده ستاره سازی در سینما دارد.گاه مخاطب به سینما می رود که ستاره مورد علاقه اش را ببیند و گاه حضور یک ستاره تضمین کننده استقبال تماشاگر و فروش یک فیلم است. این هم در همه جای جهان وجود دارد.از قهرمانان دارای قدرتهای فرازمینی و متافیزیک محور شرق آسیا گرفته تا قهرمانان دلربای بالییوودی تا قهرمان قدرتمند و درشت عضله هالییودی تا قهرمان خوش لباس و خوش قیافه سینمای ما.پس ساده ترین کار این است که دکمه تان را ببرید پیش خیاط تا برایتان کت بدوزد!!
ستاره که دارید ؛امکانات هم که دارید؛ چیزی شبیه به داستان هم دارید.همه اینها کافیست تا فیلم بسازید.اینگونه است که سینمای بدنه شکل می گیرد و گاه در هیاهویی که می آفریند سینمای اندیشه محور و ارزشمند را به حاشیه می راند.
چرا که ما اصولا به غلبه آمیخته با تبلیغات حاشیه بر متن عادت کرده ایم