«پایتخت ۱» را ندیده بودم و برخلاف خیلیها که منتظر دیدن «پایتخت ۲» بودند، اشتیاقی به تماشای سری دوم این مجموعه نداشتم. اصولا زیاد سریال نمیبینم؛ خصوصا سریال ایرانی. مگر اینکه کار جدی و ماندگاری مثل سریال «روزگار قریب» پخش شود که ندیدنش برابر باشد از دست دادن یک تجربه ذیقیمت. دلیل دیگری هم برای ندیدن «پایتخت ۱» داشتم و آن اینکه اساسا به کارهای سیروس مقدم علاقهای ندارم. جدا از داستانهای بهشدت معمولی سریالهایش، آنچه که باعث میشود میلی به پیگیری ساختههای او نداشته باشم، روابط تقولق و درست پرداخت نشده آدمها و تعدد موقعیتهای فاقد ساختار دراماتیک و وفور گرهگشاییهای مبتنی بر عامل تصادف در ساختههایش است. اما خیلیها هستند که سریالهای مقدم باب دندانشان است و به مزاجشان سازگار. نه تنها عامه مردم بلکه برخی منتقدان و کارشناسان سینما هم که سلیقهشان به فرهیختگی گرایش دارد، کارهای او را تعقیب می کنند و اتفاقا لذت میبرند. دلیل این امر را شاید بتوان در راز و رمز همان داستانهای معمولی بازشناخت. داستانهایی که با وجود اینکه در فرهنگ سینمایی و تلویزیونی ما بارها تکرار شدهاند، اما انگار هرگز جذابیت خود را برای مخاطب ایرانی از دست نمیدهند. مخاطب حاضر است به دفعات شاهد همان داستانهای همیشگی باشد، اما انتظارش برآورده شود و همان چیزی را که دوست دارد، ببیند. از این حیث مقدم به خوبی نبض مخاطبان تلویزیون را در دست دارد و با وجود اینکه هر بار کالای جدیدش تقریبا کیفیتی کموبیش مشابه کالای قبلی دارد، اما چون خط تولید کارخانه سریالسازی خود را همسو با خواستههای مخاطبانش مدیریت میکند، در اکثر مواقع در اقناعسازی و جلب رضایت تماشاگرانش موفق است.
«پایتخت ۲» نیز از این قاعده مستثنی نیست. با توجه به موفقیت سری اول این مجموعه در میان مردم، ساخت سری دوم آن طبیعی مینمود. شخصیتهای آشنا که مردم با آنها و خلقوخویشان عجین شدهاند، لزوم ارائه پیشزمینههای داستانی را منتفی میسازد و نویسنده و کارگردان باید بیشترِ هموغم خود را مصروف آن سازند که با تمرکز بر حفظ جذابیت کاراکترها، به بازتولید موقعیتها و اتفاقات آشنایی بپردازند که در راستای توقع و نیاز مخاطب باشد. کاری که مقدم و گروه نویسندگان فیلمنامه «پایتخت ۲» در انجام آن به توفیق رسیدند.
در ابتدا گفتم که علاقهای به تماشای «پایتخت ۲» نداشتم، با این حساب حتما میپرسید چطور میتوانم در مورد توفیق سازندگان «پایتخت ۲» بنویسم. ۵ – ۶ قسمت آخر این سریال را برای ارضای حس کنجکاوی و اطلاع از چرایی محبوبیت این سریال دیدم. به لحاظ بصری مثل سایر کارهای مقدم چهرهها دِفرمه (از ریخت افتاده) هستند و زوایا دوربین عجیب و غریب. دوربین به همه جا سرک میکشد و مثل یک موجود موذی و مرموز به جلوهگری میپردازد. شاید برخیها این اعوجاجهای گرافیکی و بصری را که با سادگی و بلاهت آدمهای داستان در تضاد قرار میگیرد، به پلشتی و پیچیدگی محیط این آدمها و عدم تجانس و تطابق وضعیت درونی و بیرونی آنها تعبیر کنند. اما این قضیه اصلا و ابدا ربطی به این بحثها ندارد. واقعیت این است که این شیوه روایت بصری به نوعی امضای مقدم تبدیل شده که حتی بدون دیدن تیتراژ هم می توان دریافت که یک سریال ساخته اوست. حال میخواهد این سریال پلیسی باشد یا اجتماعی یا کمدی.
در کل، عدم انسجام خط داستانی و تغییر انگیزههای کنش شخصیتها و فرم گرافیکی ناهمخوان تصاویر با ایدههای مضمونی «پایتخت ۲» را نباید زیاد جدی گرفت و بزرگ کرد. به هر حال مردم این سریال را دوست دارند.