با پایان یافتن مجموعهی وضعیت سفید و حالا که مدتی هم از آن گذشته، صحبت کردن و نوشتن دربارهی آن کمی سخت به نظر میرسد؛ نه به خاطر اینکه واکاوی و مروری دوباره بر آن به قصد نگاهی تقریباً نقادانه امری پیچیده و دشوار باشد، بلکه به این دلیل شخصی که یاد کردن از آن، حس دریغ و افسوس را زنده میکند و لحن و نگاه نگارنده را به وادی دیگری میکشاند. اما چه باک، بگذار برود. مگر چند بار چنین اتفاقی روی میدهد که در حین تماشای قسمت ماقبل پایانی یک سریال، بعد از پخش تیزری که قسمت آخر را فردا شب نوید میدهد، بغضی لذیذ گلویم را بفشارد؟
استاندارد سریالهای تلویزیونی در ایران به دلیل غفلت از موج عظیم مولتیمدیا که گرداگرد مخاطبانش را فرا گرفته، در این چند ساله تعریف چندانی ندارد و در اغلب موارد میشود بهراحتی از تیزرهای تبلیغاتیای که تلویزیون قبل از آغاز پخش سریال مورد نظرش نشان میدهد کیفیت احتمالی آن را پیشبینی کرد. وضعیت سفید نیز چنین بود و آن تیزرها همان کاری را کردند که باید میکردند : اشتیاقی فراوان برای تماشای مجموعهای درخشان که از لابهلای همان تصویرهای یکی دو دقیقهایاش پیدا بود. کاملاً مطمئن شده بودم که سریالی ارزشمند در راه است و سریال هم با گشادهدستی فراون در بیش از چهل شب چنان شوروشوقی به من هدیه کرد که محال است به این زودی طعمش را فراموش کنم.
حمید نعمتالله در یکی از گفتوگوهایی که میانههای پخش سریال با او انجام شده بود، گفته بود که فضاسازی و شخصیتپردازی برای او مهمتر از داستانسراییست (نقل به مضمون). و کیست که نداند در مدیومی چون تلویزیون با مخاطبان فراوان و گوناگون، قصهگویی حرف اول را میزند. نعمتالله اما این ریسک بزرگ را انجام داد و از آن موفق بیرون آمد. شاید عدهای که از اوایل سریال موفق به تماشایش نشده بودند، خرده بگیرند که درک روابط و اتفاقها برایشان دشوار بود و جواب بیرحمانهای که میشود داد این است : میخواستید از اول ببینید، این یکی فرق میکند! کما اینکه کاملاً هم اینطور نیست. سریال نرگس را به یاد بیاورید که همچون وضعیت سفید در پخش هر شبی توانست مخاطبان زیادی را جلب کند. جدا از دلایل فرامتنی، نکتهی بارز آن سریال قصهگویی مفرط و داستان پرآبوچشم و نسبتاً تراژیکش بود. تقریباً به طور قاطع میشود گفت ملودرام و داستانهای تراژیک گزینهی مناسبی برای یک سریال طولانی هر شبیست. وضعیت سفید اما اینگونه نبود. نهتنها تراژیک نبود که حتی داستان را هم به شیوهی معمول روایت نمیکرد. اما آیا این به این معناست که وضعیت سفید از این ناحیه ضربه خورده؟ پاسخ نگارنده کاملاً منفیست و اتفاقاً معتقد است براساس همان شیوهی داستانسراییاش، از بسیاری از مجموعههای دیگر که تمام تمرکزشان را بر قصهگویی گذاشتهاند، موفقتر عملکرده. قصه اما قصهی امیر است نه خانوادهی مفخمی که به بهانه موشکباران در باغ مادربزرگ گرد هم آمدهاند. امیری که در آستانهی جوانی عشق را تجربه میکند و چه عشقی… عشقی که از همه پنهان کرده اما از بس برای جلب توجه یار به در و دیوار زده، همه فهمیدهاند. به طور تقریبی میشود گفت امیر محور همهی حوادث است. گاهی کاملاً آشکار و گاهی کاملاً پنهان. و اجازه بدهید این جملهی کلیشهای را بگویم که امیر درام سریال را پیش میبرد. اشاره به دو نمونه از صحنههای سریال شاید موضوع را روشنتر کند. یکی جاییست که وقتی مادربزرگ به قصد اعتراض در حال ترک باغ به مقصد خانهی خواهرش است، این امیر است که با هولوولای فراون قبل از سوار شدن مادربزرگ به ماشین از او میخواهد دعای بدرقه بخواند و دور صورت مادربزرگ فوت میکند و همینطور بعدتر زمانی که خانواده در تهران از بمباران بیمارستانی که بهروز و همسرش در آن هستند باخبر میشوند. وقتی با عجله و نگرانی همگی در حال راهیشدن به آنجا هستند، یادشان میرود عمو بیژن را سوار ماشینشان کنند و بیژنِ دلخور از این رفتار نمیخواهد با آنها بیاید که باز هم اینجا امیر است که از عمو بیژنش خواهش میکند با آنها به بیمارستان بیاید و غائله را تمام میکند و نیز هموست که در بیمارستان عموی دیگرش را مییابد. این چند نمونه شاید در نگاه اول چندان مهم به نظر نرسند اما حاکی از نگاه نویسندگان سریال به امیر هستند که سعی کردهاند او را در متن و حتی حاشیهی مهمتر از متن اتفاقات سریال بگنجانند. نکتهی دیگر که در اشاره به جنبهی قصهپردازی سریال باید به آن توجه کرد این است که در وضعیت سفید جمعی پرتعداد در مکانی واحد حضور دارند و طبعاً اگر کارگردان و نویسنده میخواستند به شیوهی آشنای سریالهای دیگری تلویزیونی همهی آنها را در هر خردهقصهای وارد کنند، حاصل کار همان بلبشوی موقعیتی و تطویل بیجاذبه مجموعه میشد. اما در عوض هر کدام از این شخصیتها هویتی منحصربهفرد و جذاب پیدا کردهاند.
میخواستم از تصویرسازیهای نعمتالله بگویم که در هر قابش پیشزمینه و پسزمینه به شکلی هنرمندانه کار شده و گویی گاهی این قاب تا بینهایت پیش میرفت. اما از آن بسیار گفتهاند و تکرار مکررات است. از بازیهای درخشان و به تعبیری حیرتآور برخی از بازیگرانش هم همینطور. نگارنده نوستالژی دههی شصت و موشکباران و عناصر آن روزگار را ندارد چرا که خود بالیدهی دههی بعدیست اما ارزشگذاری و میزان علاقه به وضعیت سفید برایش وصف نشدنیست. یک ساعتِ خاطرهانگیزی که پنج شب اول هفته رقم میخورد تا مرا در عشق امیر، قهرها و آشتیها، نیشوکنایههای خواهر و برادری، خلبازیهایی بهروز و شعرها و مثلها و نگاه مهربان مادربزرگ غوطهور کند. نمیدانم چند سال دیگر باید صبر کنم تا تلویزیون گوهر ارزشمندی در این قواره رو کند. گوهری که رفت در یک صندوقچهی زرنشان که قبلاً داییجان ناپلئون، روزی روزگاری… و روزگار قریب در آن جا خوش کرده بودند. باید در استفاده و اطلاق واژهی شاهکار خست به خرج داد اما مگر میشود وقتی چشمانت را ببندی و سعی کنی لحظهای، حادثهای و نگاهی از وضعیت سفید را به یاد آوری جز این واژه پس از آن به زبانت بیاید؟
12/06/2011, 01:20 ق.ظ
شاهکار بود! دلم برای امیر تنگ شده 🙁
12/08/2011, 01:55 ق.ظ
یک شاهکار واقعی.
12/12/2011, 10:13 ب.ظ
حمید نعمتالله شاهکار بود
12/13/2011, 10:16 ب.ظ
سلام.ساییتون فوق العاده اس فقط همین
12/13/2011, 10:19 ب.ظ
من قصد نقایسه ندارم اما فوتبال یعنی بارسلون . رئال آیا پیروزی واسقلال فوتبال بلدن جلوی اونها درسته که هنر و شراطش کاملا متفاوته اما سریال یعنی لاست ، فرار از زندان و …. آیا وضعیت سفید خوبه ؟ ؟؟؟؟؟؟؟ از طرف یه آدم معمولی
12/13/2011, 10:21 ب.ظ
ضمنا بر منکرش لعنت که این سریال یک که چی بگم ۱۰۰ سر و گردن ار نظر خصوصیات فنی و حتی حسی از همه سریالهای ایرانی یا حد اقا ۹۹ درصدشون بهتره