نوشتهای که ایبرت چند ماه پیش و پس از دیدن فیلم در جشنوارهی تورنتو در مجلهی شیکاگو سان تایمز منتشر کرده است.
تماشاگران لپتاپ به دست جشنواره فیلم تورنتو بیش تر از سالهای گذشته توجهم را جلب میکنند. به نظر میرسد بعضی از وبلاگبازها از همین حالا شروع به نوشتن ریویوهایشان کردهاند. در این تبادل نظرها البته بسیاری نظراتشان را به اشتراک میگذارند و این گونه اجماع عمومی دربارهی فیلمها شکل میگیرد، اما فکر میکنم بیشتر فیلمهای خوب جشنوارههای مهم، نیاز به زمان بیشتری برای این گونه بحث ها دارند. به طور حتم این موضوع دربارهی ملانکولیا، فیلم جدید فونتریه هم صدق میکند. به نظر میرسد فونتریه خود را از هرگونه قید و بند جشنوارهای رها کرده است، اما آیا میتوان انکار کرد که او یکی از جسورترین و مبتکرترین فیلمسازان حال حاضر است؟ با فیلمی روبهرو هستیم که به زمان بیشتر نیاز دارد، نه برای درک بیشترش، که به عنوان اثری از فونتریه خیلی هم شفاف است. بلکه برای اینکه به ارزشهایش به طور کامل پی ببریم. موضوع فیلم چیزی غیر از پایان جهان با برخورد سیاره ای به نام ملانکولیا (به معنی مالیخولیا) به زمین نیست. فونتریه بارها گفته که در زمان ساخت فیلمهای اخیرش، از جمله ضد مسیح، دورهای از افسردگی طولانی را از سر میگذرانده است. او پس از ترک اعتیاد به الکل که دوباره با این تصویر مکاشفهای روبهرو شد، آن را خوشبینانهترین فیلمش نامید. البته که الکل باعث بروز افسردگی است و برخی بعد از ترک آن تازه میفهمند مشغول پرت و پلا گویی بودهاند. این شاید تا حدی جملهی مضحک فونتریه در جشنواره کن را توجیه کند که گفته بود من یک نازی هستم.
زمان مناسبی برای ریویوی کامل فیلم نیست، اما میخواهم کمی دربارهی اینکه ملانکولیا چه فیلم جسورانهای است بگویم. از نظر تکنیکی فیلم در ژانر علمیخیالی است و در عین حال مانند هیچ فیلم علمیخیالی دیگر نیست. همچنان که سیارهی ملانکولیا به زمین نزدیکتر میشود، اثری از اخبار لحظه به لحظه در تلویزیون، نشستهای اضطراری کابینه، موشکهای هسته ای که به سمت این سیاره پرتاب شوند و سیل خروشان جمعیت در خیابانهای دهلی، لندن و سانفرانسیسکو نیست. در واقع، چیزی که در صحنههای آغازین فیلم روشن نیست این است که شخصیتهای فیلم درباره این پدیده دقیقا چه میدانند. پدیدهای که در ابتدا با عنوان درخشانترین ستارهی عصرگاهی یاد میشود. با کنجکاوی جاستین (کریستین دانست که هرگز در هیچ فیلمی به این خوبی نبوده است)، که به همراه همسرش مایکل (الکساندر اسکارسگارد) در راه حرکت به سمت مهمانی ازدواجش در ییلاق است، قدری به این موضوع اشاره میشود. اما این مهمانی درگیر مستی و تمایلات جـنسی آخرالزمانی، دعا و مدیتیشن و دیوانه بازی نمیشود. در بیشتر طول زمان، این فاجعه قریبالوقوع حتی مرکز اصلی گفتوگوها هم نیست. فونتریه هرگز پیش از این درام خانوادگی واقعگرایانهتری نساخته بود. در این درام خانواده ای ترسیم میشود که نه به روشهای دیوانهوار همیشگی، که با نمایش نوعی حرکت ستیزهجو از فردگرایی آگاهانه از هم پاشیده شده است.
فیلمی که به فاجعهای مانند نابودی زمین میپردازد و در ترسیم آن هم موفق نمی شود، خود یک فاجعه واقعی است. شک دارم از میان بسیاری از کارگردانان که با این چالش روبهرو بودند، کسی به خوبی فونتریه از پس آن بر آمده باشد. در نمای آخر زمانی ملانکولیا خبری از موجهای جزر و مدی، حیوانات در حال فرار از جنگلهای شعلهور، تکههای اشیاء که در آسمان پراکندهاند، نیست. نه، از هیچکدام از این تمهیدات سهلالوصول خبری نیست. فقط به سادگی تمام، شخصیتی را میبینیم که روی تپهای ایستاده و مستقیم به تقدیر شوم قریبالوقوعش خیره نگاه میکند. فونتریه وقوع این حادثه را، با استفاده هوشمندانهاش از اسلوموشن و با نشان دادن برخورد لایههای اتمسفر دو سیاره ترسیم میکند. نمایش مرگ همراه با خشونت دیگر تمهید نخنمایی است. چیزی که در اتاقهای غمبار، حمام پر از خون، ماشینهای درب و داغان،کوچههای متروک اتفاق میافتد و قربانیانش تهی بودن زندگی را گوشزد میکنند. شخصیت ملانکولیا میگوید میبینم که ]مرگ[ دارد نزدیک میشود. با آن روبهرو خواهم شد. عقب نخواهم نشست، تا جایی که چشمها و ذهنم کار میکند آن را تماشا خواهم کرد.
آیا این منصفانه است که فکر کنیم خود فونتریه چنین دیدگاهی نسبت به مرگ دارد؟ او میخواهد خوبنمایی کند و نگاه خوشبینانهای نسبت به مرگ داشته باشد. اما اگر کسی نتواند با تصویر مرگ خود این گونه روبهرو شود، پس این دیدگاه چه زمان پیروز خواهد شد؟
11/18/2011, 05:56 ب.ظ
خانم رحیمی! ترجمهی بسیار خوبیست.
12/07/2011, 02:44 ب.ظ
جدیدن ایبرت در دادن ستاره دست و دلبازی زیادی میکند
12/18/2011, 11:10 ب.ظ
اخه مگه این فیلم مزخرف ارزش ترجمه نقد داره؟
02/12/2012, 04:54 ق.ظ
ترجمه خیلی خوبی بود
بنظرم این فیلم یکی از بهترین فیلمهای فونتریه هستش و برای درکش نیاز به زمان هست
همین تاریخ کوتاه سینما نشون داده که همیشه فیلمهای خوب توسط منتفدان احمق عصر خودشون کوبیده شدن و در نهایت بعد از گذشت چند سال تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما شدن
یادمون نره اودیسه کوبریک هم همین داستان سرش اومد و بعد از بیست سال درک شد