«مدتها پیش سی. اس. لوئیس به من گفت […]: “اگر آن ها، آن نوع کتابهایی که ما میخواهیم بخوانیم را نخواهند نوشت، پس ما باید خودمان آنها را بنویسیم؛ اما این کار پر مشقتی است.”»(۱)
معجزهی تالکین این بود که به آنجا رفت، اما دوباره بازگشت! (امری که نام کتابش، هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره، هم از آن حکایت میکند.) چنان که خواهد آمد، قصد او از ساختن آن جهان، نه فقط ارضای امیالی چون خشنودی و رضایت – که البته بسیار مهماند- بلکه نیز انعکاس دادن حقیقت به طریقی دیگر، و تابانیدن نوری بر جهان اصلی واقعی بود که سبب میشد نگرشی دیگرگونه پیدا کنیم.
من نیز به آنجاخواهم رفت و باز خواهم گشت؛ در واقع رفت و برگشتهایی خواهم داشت. در این مسیر، بیش از هر چیز، از نامههای تالکین کمک میگیرم و میخواهم که او سخن بگوید.
تالکین، طرفِ ماست!
تالکین، طرف ماست. او خود را در موضع یک ناظر قرار داده است، بلکه به واقع یک ناظر است. خودش نوشته است که ارباب حلقهها به او تعلق ندارد و باید راه خویش را در پی گیرد، گر چه البته او به آینده، اقبال و نتیجهی آن، علاقمند است.(۲) کار او بیش از اختراع، الهام بود. در یکی از نامه هایش نگاشته است که او «احساس ضبط کردن آن چه از قبل در آنجابوده است را دارد … نه [احساس] اختراع کردن را.»(۳) این مطلب را به ما هم منتقل میکند. در مورد کتاب هابیت میگوید که او در واقع بخشهایی از کتاب سرخ را ترجمه کرده است.(۴) وقتی که یکی از خوانندگانش، تنافضاتی -حداقل ظاهری- را در داستان او دیده بود و برایش نگاشته بود، تالکین در بخشی از پاسخش به او، چنین نوشت: «در مورد عصر سوم، من خودم را تنها به عنوان یک «ضبطکننده» [وقایع] مینگرم.»(۵) وی اشتباهات را نه به خاطر خطا یا دروغ بودن، بلکه به دلیل از قلم افتادگی و یا نقص اطلاعات و اغلب از روی ضرورت رعایت اختصار میداند.(۶)
در کنار همهی این تصریحات، در جای جای کتاب هایش، جزئیات و وقایعی را بیان میکند که نشان دهندهی استقلال آن مدارک و موجودات و سرزمینها از ذهن نگارنده است؛ مثلاً مینوشت که فلان مطلب، «به ظن قوی از طریق گیملی دورف به دست آمده است.»(۷) تالکین برای ایجاد مأنوسیت، حتی کار را به امروز هم میکشاند. در جایی نوشته است که «دورفها اکنون اعتقاد دارند که …»(۸) و یا هابیتها «اکنون با وحشت از ما گریزانند و یافتن آنان دشوار شده است».(۹). ترفند دیگر او برای القای این مأنوسیت و حضور، این است که تاریخ خیالی اش را بر روی زمینی واقعی به اجرا میگذارد. مینویسد: «صحنهی نمایش افسانهی من، این زمین است، همانی که ما حالا در آن زندگی میکنیم؛ اما دورهی تاریخی، خیالی است.»(۱۰) بنابراین احساس مأنوس بودن و خودمانی بودن را منتقل میکند.(۱۱)
حال، آیا نباید پرسید که این، همه برای چیست؟ آیا نگاشتن این آثار، صرفاً برای لذت بردن بوده است یا برای ارشادی تمثیلی؟! در واقع من از این سؤال به عنوان دست آویزی برای گذار از چند مرحلهی دیگر هم بهره خواهم گرفت زیرا ربطهایی بین آنها هست که کلام خود تالکین، آنها را بر ما عرضه میکند و جهان او را در کلیتش آشکارتر میسازد.
تمثیل آگاهانه!
تالکین تریلوژی را برای رضایت شخصی نگاشته است(۱۲) و داستانش هیچ پیامی ندارد.(۱۳) او از تمثیل آگاهانه متنفر است؛(۱۴) هیچ قصد تمثیلی مذهبی یا غیره ندارد؛(۱۵) اما اساساً کارش، اثری کاتولیکی است!(۱۶) جمع اینها در غیرآگاهانه بودن آخری است. در واقع، چیزهایی از تفکرات و ارزشهای نویسنده در کار داخل میشود ولی این عین تمثیل نیست؛ ما همه اصولی داریم ولی آنها را [لزوماً] نمایش نمی دهیم؛ هابیتها بیش از آن چه آدمهای قد کوتاه جنگلهای آفریقا یک تمثیل هستند، تمثیل نیستند.(۱۷) ذهن تالکین، اسطورهای است و نه تمثیلی(۱۸) لذا از گذار تمثیلی در ذهن بعضی خوانندگان از ارکها به کمونیست ها، ناراحت است.(۱۹) البته نگرشی دیگر به تمثیل هم در کار است. وی باور دارد که «تمثیل و داستان، به یکدیگر میرسند و جایی در واقعیت، با یکدیگر ملاقات میکنند. بنابراین تنها تمثیل تماماًً منسجم، یک زندگی واقعی است؛ و تنها داستان کاملاً فهمیدنی، یک تمثیل است.»(۲۰) لذا از این باب میتوان حلقه را در قالب یک تمثیل دید.(۲۱)
خلاصه این که در «دربارهی داستانهای پریان»، با استفاده از عبارت داسنت (Dasent) توضیح میدهد که ما باید به آش (یعنی خود داستان) بسنده کنیم و آرزوی دیدن قلمها و استخوانهایی را که آش از آنها درست شده است(یعنی منابع یا مواد خام داستان) را در سر نپروریم.(۲۲)
واقعیت افسانه، و فواید آن
پیش از این هم دیدیم که او نسبتی بین داستان، تمثیل و واقعیت میبیند. سؤال بسیار بسیار مهمی که پیش میآید این است که: چه نسبتی بین داستان -و اصلاً سرزمین پریان- و جهان اصلی واقعی وجود دارد؟ اصلاً آیا مرزی وجود دارد؟! آیا تالکین صرفاً متوجه اعطای لذت به خود و خواندهی خود است و هر گونه تمثیل مستقیم، آگاهانه و آشکار را از این باب، نفی میکند؟ این گونه به نظر نمی رسد: «اسطوره و داستان پریان باید -همچون سایر هنرها- عناصر راهگشای اخلاق و حقیقت (یا خطای) مذهبی را منعکس کنند، اما نه آشکار، نه در شکل شناخته شدهی جهان واقعی اصلی.»(۲۳) او به اختراع اسطورهای و راز خلق ادبی (که جایی دیگر آن را خلق ثانوی یا زیر-خلق خوانده است) علاقه دارد(۲۴) و در واقع همین اختراع خیالی، تنها طریقی است که او میتواند به وسیلهی آن، بعضی دریافتهای (مبهم) خود از جهان را بیان کند.(۲۵) سرزمین پریان مکانی است که انتقال به آن و گشت و گذار در آن، امر بازگشت دوبارهی ما به جهان اصلی را کم رنگ نمی کند، بلکه نور جدیدی بر جهان اصلی میاندازد.(۲۶) همین امر، یکی دیگر از مهمترین فواید رفتن به آنجااست. در بخشی از مقالهی معروفش، منظور خود را از کارکرد «بهبود یافتن» در داستانهای پریان، به دست آوردن توانایی دیدن جهان به صورتی جادویی و قادر ساختن آدمی به دیدن از منظری تازه، معرفی میکند.(۲۷)
کودکان یا کودکانه؟
مطالب اخیر، امری دیگر را به یاد میآورد که در آینده و در جایش از آن خواهم گفت اما اجمالاً به مناسبتی باید از بخشی از آن، پرده بردارم. تالکین مینویسد: «من فکر میکنم آن چه «داستان پریان» خوانده شده، یکی از برترین شکلهای ادبیات است و کاملاً به خطا، به کودکان ربط داده شده است.»(۲۸) ادبیات، بالاتر از ما و محرک ماست و داستان پریان هم برترین شکل آن است، پس این یک امر جدی است؛ آیا کودکان را راهی بِدین وادی هست؟ تالکین، داستان پریان را یک ژانر بزگسال میداند.(۲۹) میگوید که تلاشی برای نگاشتن برای بچهها در بخشهای ابتدایی تر هابیت داشته است ولی بعدها خودش را از آن چه توهم و فریب معاصر (بین داستان پریان و کودکان) میخوانَد، رها کرده است.(۳۰) وقتی هابیت را داستان کودکان مینامند، او به داستان پریان و رابطهی آن با کودکان فکر میکند، و مقالهی معروفش هم نتایج این تفکرها است؛ او این ربط را نادرست و تصادفی میداند.(۳۱) او ارباب حلقه را نه برای بچهها و نه برای هیچ گروه به خصوص دیگری، بلکه به خاطر خودش -یعنی خود داستان- نگاشته است.(۳۲) در واقع ممکن است کودکان به اندازهای که او میخواهد، توشه از داستانش نگیرند، اما بزرگسالان هم نمی توانند به راحتی به این سرزمین پا بگذارند: افسانهی پریان موفق، «جهانی ثانوی» را خلق میکند که هر خوانندهای میتواند به آن وارد شود، مخصوصاَ اگر آنها «با قلب کودک وارد شوند.»(۳۳) شاید عده ای، همین کودکانگی را دست آویزی برای دست انداختن پروفسور(۳۴) میدیدند.
همچون ساحرانیم!
من، تخیل کودکانه را رابط خوبی برای ورود به بحث مهم تخیل و جهان از دیدگاه وی میدانم؛ در واقع از خود او کمک میگیرم. آیا تخیل نکردن، زیانبار نیست؟!
«یکی از قدرتهای اساسی و ذاتیِ قلمرو پریان، مؤثر و عملی ساختنِ آنیِ تصاویر خیال به یاری اراده است.»(۳۵) تالکین وقتی دربارهی کار قوهی تعمیم و تجرید بر روی چمن سبز سخن میگوید، نتیجه میگیرد که: «هیچ طلسم یا وِردی در سرزمین پریان تا بدین پایه قوی و مؤثر نیست.»(۳۶) به واسطهی همین انتزاع و اخذ، «از قبل دارای قدرت ساحرانیم -البته در قلمروی ذهن. و سپس میل به اِعمال این قدرت در جهان بیرون از ذهن مان در دل ما بیدار شود.»(۳۷) پس با توانایی در نسبت دادن آن صفات منتزَع، به چیزهایی دیگر، قادر به خلق تصاویر جدیدی هستیم. «در حین این به اصطلاح «خیالبافی» (“fantasy”) شکلی جدید ساخته میشود؛ faērie آغاز میگردد؛ و انسان به یک زیر-خالق (sub-creator) بدل میشود.»(۳۸) کار ما ادامهی کار خالق است و البته هدیهی او.
این سرزمین، صرفاً یک سرزمین خیالی نیست، گر چه موجودات آشنای بسیاری در آن هست و تلقین حضور و عینیت را شدت میبخشد. در کنار غول و اژدها، خورشید و سنگ و درخت هم در این سرزمین وجود دارند و البته «ما، آدمیان فانی، به هنگامی که مسحور گشته ایم.»(۳۹) «این قلمرو بر اساسِ یکی از خصایص آن توصیف ناپذیر است، هرچند نامحسوس و درک ناپذیر نیست.»(۴۰) تالکین، جایی نوشته است که من فکر میکنم ارکها همانقدر یک مخلوق واقعیاند که دیگر چیزها در داستانهای رئالیستی.(۴۱)
یکی دیگر از ابزارهای القای عینیت، دست نینداختن اموری است که در آن قلمرو، بسیار جدی و بلکه بنیانی هستند: در این سرزمین، «یک چیز نباید مسخره شود، خود جادو.»(۴۲) اما باید به این هم پرداخت که این خیال، چهگونه پذیرفته میشود و از ذهن خالق (یا خالق ثانوی یا زیر-خالق) به جهان ذهنی دیگران میرسد و بخشی از باور آنها را تشکیل میدهد؟ در بخشی از یک نامه نوشته است که داستان:
«در ذهن گوینده «وجود دارد» و به تبع در ذهن شنوندگان، اما نه در همان سطح [و زمین] گوینده یا شنوندگان. وقتی یک نفر (گوینده) گفت بگذارید باشد، سپس افسانه، تاریخ میشود، روی همان سطحی که خوانندگان هستند؛ و اینها میتوانند -اگر مایل باشند- وارد آن شوند.»(۴۳)
این یک انتخاب و یک سفر است؛ یک بلیط دو طرفه: رفت و برگشت! میروی، توشه میگیری، باز میگردی، و دیگرگونه مینگری. به همهی این ها، بهبود یافتن و تسکین را هم اضافه باید کرد. اما در دیدگاه تالکین، ماجرا به فراتر از خلق ذهنی یا اَمثال فواید تسکینی میرود. در یکی از نامه ها، جملهی بسیار تأمل برانگیز و جالب توجهی را نوشته است: «من باور دارم که تمام افسانهها و اسطوره ها، به طور عمده از حقیقت ساخته شده اند».(۴۴) من قصد دارم که از این کلام، سر در آورَم؛ مسیری را که برای این کار در ذهن دارم، برایتان ترسیم میکنم.
افسانهی واقعیت
یکی از دوستان تالکین، به نام بارفیلد، معتقد بود که برای انسان در آغاز، تمایزی بین واقعی و استعارهای نبوده است؛ او کلمهی spiritus لاتینی را مثال میزد که ترجمه اش مردد بین روح و نفَس و باد است که با توجه به زمینه، معلوم میشوند، اما استفاده کنندگان اولیه، نیازی به تمایز نهادن نمی دیدند؛ او داستانهای اسطورهای را چیزی همانند این در شکل روایی میدید؛ او باور داشت که این وحدت آگاهی، به واسطهی توسعه و پیشرفت تفکر مفهومی، تکه تکه شده است، و انتظار مردی را میکشید که آن را به شکل اولیه اش بازگردانَد.(۴۵) از طرفی دیگر، کلمهی لاتین invenire که invention از آن گرفته شده است، به معنی یافتن است و دلالت میکرد بر این که چیزی در طبیعت یافت شده بود که هنوز به وسیلهی آدمی، مورد تقلید قرار نگرفته است.(۴۶) به یاد حرف تالکین میافتم که گفته بود که احساس میکند صرفاً آن چه از قبل بوده را ضبط کرده است. آری، بوده است اما هنوز کشف نشده بود. بنابراین از طبیعت و قوانینِ از پیش موجودِ آن، بهره میگیریم. «ما هنوز با همان قوانینی خلق میکنیم که بوسیلهی آنها ساخته شده ایم.»(۴۷) اصلاً «اگر خدا اسطوره سازی را انتخاب کرده است … آیا ما میتوانیم احساس اسطورهای [یا اسطوره باوری] خویش را انکار کنیم؟»(۴۸) گفته شد که ماجرا فراتر از این هاست. او مینویسد: «تاریخ، اغلب همانند اسطوره و افسانه است، زیرا هر دو نهایتاً از موادی یکسان هستند.»(۴۹) در گفت و گویی خواندنی، در ارباب حلقه ها، میخوانیم که:
سواری که کنار ائومر ایستاده بود، خندید. «هافلینگ! اما این اسم مردمان کوچکی است توی ترانههای قدیمی و قصههای بچهها در شمال. ما در افسانهها قدم برمیداریم یا روی زمین سبز در روز روشن؟»
آراگورن گفت: «آدم ممکن است هر دو کار را بکند. چون نه فقط ما، بلکه آنهایی که بعدها خواهند آمد برای زمانهی ما افسانه درست میکنند. میگویی زمین سبز؟ این بیشتر موضوع افسانههاست هر چند که تو در روشنایی روز روی آن راه میروی!»(۵۰)
آری، (حداقل) با اجازه دادن به شدنِ این تاریخ خیالی، افسانه -چنان که تالکین گفت- تاریخ میشود. گویی شدن، پذیرفتن و خلق کردن است. نظر کردن در کتاب سیلماریلیون، این مطلب را روشن تر میکند.
در سیلماریلیون میخوانیم که ایلوواتار، جهانی را در مکاشفه به آینور مینمایاند، و میداند که میخواهند این چیزها همچون خود آنان موجود شوند، لذا میگوید که ائا! میگویم این چیزها بشوند.(۵۱) آینور طرحی در ذهن دارند و قادر به خلق ثانوی هستند. زیر-خالق اند، اما ایلوواتار (خدا)، باید آن طرح را به عرصهی وجود آورَد، پس میگوید: «!Eā بگذار این چیزها باشند!»(۵۲) هر چه آنان میخواهند، اوست که پدیدار میکند.(۵۳)
——————————————————————————-
پی نوشت ها:
* این مقاله، خلاصهای -و بعضاً انتخابهایی- است از مقالهای مفصلتر (حدوداً دوبرابر حجم این نوشته) دربارهی جهان تالکین، خالق ارباب حلقهها.
۱- The letters, no. 159 ۲- Ibid, no. 328
۳- Tree of tales, p. 29
۴- بازگشت شاه، ص ۸۰۸؛ نیز: همان، ص۸۱۱
۵- The letters, no. 214 ۶- Ibid
۷- بازگشت شاه، ص۶۰۱ ۸- همان، ص۶۹۹
۹- یاران حلقه، ص۳۰
۱۰- The letters, no. 183; and: Ibid, no. 211 ۱۱- Ibid, no. 183
۱۲- Ibid, no. 163 ۱۳- Ibid, no. 208
۱۴- Ibid, no. 131 ۱۵- Ibid, no. 165
۱۶- Ibid, no. 142 ۱۷- Ibid, no. 181
۱۸- Ibid, no. 144 ۱۹- Ibid, no. 203
۲۰- Ibid, no. 109 ۲۱- Ibid
۲۲- دربارهی داستان پریان، ص۵۴
۲۳- The letters, no. 131 ۲۴- Ibid, no. 180
۲۵- Ibid, no. 211 ۲۶- Tree of tales, p. 33
۲۷- I am in fact a hobbit, p. 120 ۲۸- The letters, no. 165
۲۹- Ibid, no. 159; and: Ibid, no. 181 ۳۰- Ibid, no. 234
۳۱- Ibid, no. 163 ۳۲- Ibid, no. 234
۳۳- I am in fact a hobbit, p. 119 ۳۴- The letters, no. ۲۴۲
۳۵- دربارهی داستان پریان، ص۵۶ ۳۶و ۳۷و ۳۸- همان
۳۹- همان، ص۴۸ ۴۰- همان، ص۴۹
۴۱- The letters, no. 71
۴۲- دربارهی داستان پریان، ص۴۹
۴۳- The letters, no. 212 ۴۴- Ibid, no. 131
۴۵- Tree of tales, p. 28 ۴۶- Ibid, pp. 28, 29
۴۷- Ibid, p. 28 ۴۸- Ibid, p. 31
۴۹- Ibid, p. 48
۵۰- برای دیدن زمینهی شروع این بحث، فصل سوارانِ روهان در کتاب سوم (در: دو برج) را بخوانید.
۵۱- سیلماریلیون، بخش اول
۵۲- Tree of tales, p. 48
۵۳- سیلماریلیون، بخش اول
——————————————————————————-
منابع:
– بازگشت شاه (بخش سوم از فرمانروای حلقهها)، جی. آر. آر. تالکین، ترجمهی رضا علیزاده، چاپ دوم، ۱۳۸۳، انتشارات روزنه
– دربارهی داستان پریان، جی. آر. آر. تالکین، ترجمهی مراد فرهادپور، در: ارغنون (شمارهی ۲۵، داستانهای عامه پسند(مجموعه مقالات))، چاپ اول، بهار ۱۳۸۸، سازمان چاپ و انتشارات
– دو برج (بخش دوم از فرمانروای حلقهها)، جی. آر. آر. تالکین، ترجمهی رضا علیزاده، چاپ دوم، ۱۳۸۳، انتشارات روزنه
– سیلماریلیون، جی. آر. آر. تالکین، ترجمهی رضا علیزاده، چاپ اول، ۱۳۸۶، انتشارات روزنه
– یاران حلقه (بخش اول از فرمانروای حلقه ها)، جی. آر. آر. تالکین، ترجمهی رضا علیزاده، چاپ سوم، ۱۳۸۴، انتشارات روزنه
– I am in fact a hobbit: An introduction to the life and works of J. R. R. tolkien, by Perry C. Bramlett, 2003, Georgia, Mercer University Press
– The letters of J. R. R. Tolkien, A selection edited by Humphrey Carpenter, with the assistance of Christopher Tolkien, 1981, Boston, Houghton Mifflin
– Tree of tales : Tolkien, literature, and theology, edited by Trevor Hart and Ivan Khovacs, 2007, United States of America, Baylor University Press, including these articles that I used:
. Tolkien’s Mythopoesis, by Kirstin Johnson, pp. 25-38
. Tolkien, Creation, and Creativity, by Trevor Hart, pp. 39-53
۱۱/۲۴/۱۳۹۵, ۱۰:۰۲ ق.ظ
ممنون از مدریت سایت