بیشک باغوحش شیشهای از هر اثر دیگری به زندگی شخصی تنسی ویلیامز نزدیکتر است. شخصیتها و تمهای اصلی داستان از درون زندگی خانوادگی از هم پاشیدهی ویلیامز سر بر آوردهاند. و این گفتهی الیا کازان که: «تمامی زندگی ویلیامز را در نمایشنامههایش میتوان یافت و تمامی نمایشنامههایش را در زندگیاش.» در مورد باغوحش شیشهای پر رنگتر از هر جای دیگر خودنمایی میکند. اما پیش از پرداختن به شخصیتها و درون مایهی داستان بهتر است در مورد نحوهی روایت داستان توضیحاتی داده شود. باغوحش شیشهای از نظر روایی به دو صورت، که از هم جدا نیستند، قابلبررسی است. نخست آنکه این اثر در زمرهی Memory Playها قرار میگیرد.
Memory Play گونهای رواییست که در آن شخصیت اصلی، روایت را با مونولوگی ذهنی آغاز میکند. گونهای «خاطرهنمایی» یا «نمایش خاطرات». در این نوع روایت، ما از آنجا وارد داستان میشویم که تمامی اتفاقها رخ داده و آغاز و انجام حوادث مشخص شده. منظر ما به داستان، در واقع خاطرات قهرمان داستان است که با به خاطر آوردن یک واقعه یا لحظهی مهم از زندگی گذشتهاش آغاز میشود. در جریان سیر حوادث داستان، قهرمان داستان میتواند جایگاه راوی را ترک کرده و در قالب شخصیت خود به نقشآفرینی پویا در داستان بپردازد و بر پیشبرد حوادث تاثیر بگذارد. در این حالت گاه زبان روایت از اولشخص به سومشخص تغییر میکند. اما در انتهای روایت، راوی به جایگاه خود بازمیگردد و از بیرون به وقایع مینگرد و در مورد سرانجام امور نظر میدهد. باغوحش شیشهای هم در واقع بازگویی خاطرات قهرمان داستان است و در ذات خود در فضای ذهنی خیال روایت میشود و شاید به همین دلیل باشد که سرشار از سمبولیسم و واقعیت گریزی و موسیقی است، چرا که اینها همه از المانهای معرف دنیای خیال هستند.
نکتهی دوم در مورد ماهیت داستان و شخصیتهاست. باغوحش شیشهای از این منظر، یک Coming Of Age Story است. معنای لفظی و مصطلح این عبارت، در واقع «به سن تکلیف رسیدن» است. اما از نظر ادبی به داستانهایی اطلاق میشود که در آنها قهرمان داستان به واسطهی دانش و تجربه و طی روند توهم زدایی، به پختگی و بلوغ میرسد. ادراک درست واقعیت تنها پس از دستکشیدن از پیش زمینههای ذهنی و ویرانی احساس امنیت دروغین و شاید نوعی از دست دادن معصومیت، امکانپذیر خواهد بود. عمدهترین تغییراتی که شخصیت در این مسیر تجربه میکند، عبارتند از:
– حرکت از جهل به فهم
– معصومیت به تجربه
– بینش اشتباه به جهان به بینش درست
-ایدهآلیسم به رئالیسم
– واکنشهای بچهگانه به واکنشهای بالغانه.
شاید بارزترین نمونهی داستانی از این دست، آروزهای بزرگ چارلز دیکنز باشد.
با این مقدمه، راحتتر میتوان به ماهیت افکار و رفتار شخصیتهای باغوحش شیشهای پی برد؛ و از آنجا که تمهای داستان از این افکار و رفتار جدا نیستند، در این جا از دریچهی تحلیل شخصیتها به محتوای داستان میپردازیم.
آماندا
تنسی ویلیامز: «دوزخ در واقع خودِ آدمیست و تنها راه رهایی از آن از خود گذشتگی و مراقبت از دیگران است.»
شخصیت آماندا اگر نه به تمامی، اما در بخش اعظم خصوصیات، وامگرفته از ادوینا، مادر تنسی ویلیامز است. زنی سلطهگر، زیبارو و خودشیفته که در خیال خود در زندگی گذشته و دوران جوانی خود زندگی میکند.
ادوینا، با سلطهگری و پرحرفیهای همیشگی خود، فرزندانش را منزوی و کمحرف بار آورده و، خواسته یا ناخواست، اعتماد به نفس آنها را بسیار تضعیف میکرد. رابطهی او خصوصاً با تنها دخترش رز صمیمانه نبود و فرزندانش همیشه از نبود حس عاطفه و صمیمیت در خانواده رنج میبردند.
آماندا در جوانی خواستگاران بسیار داشته و پس از ازدواج و به دنیا آوردن تام و لورا، توسط پدر الکلی آنها رها شده. آماندا تمامی تلاش خود را صرف رقم زدن آیندهی فرزندانش، آنگونه که مطلوب خود اوست میکند و شاید از این راه به گونهای مفهوم والایش امیال ناخودآگاه فروید را به تصویر میکشد. چرا که با ازخودگذشتگی و مراقبت از فرزندانش، حداقل در نظر خود چهرهای مقبول مییابد و داغ رها شدن توسط همسر و از دست دادن جوانی و فرصتهای بیشمارش را مرهم مینهد.
یکی دیگر از مکانیزمهای دفاعی فروید که در شخصیت آماندا به چشم میخورد، انتقال است. آنجا که آماندا تمامی امیال جوانی خود را به دخترش انتقال میدهد و اصرار دارد که حتی آنچه را در لورا وجود ندارد از درون او بیرون کشیده و در برابر دیدگان محجوب او به نمایش بگذارد. و البته مکانیزم دفاعی انکار را نباید از یاد برد؛ حالتی که در تمامی شخصیتهای نمایش نامه وجود دارد. آماندا شرایط بد زندگی خانوادگی اش، وضعیت جسمانی لورا، بیاستعدادی تام در تجارت، و قساوت دنیای برون را انکار میکند. او در خیال خود لورا را عروسی مناسب ، تام را تاجری پرتلاش و در نهایت ثروتمند، و جیم را ، که نمایندهی دنیای واقعی بیرون است، همسری دلباخته و مناسب لورا میبیند.
آنچه برای آماندا اهمیت دارد، جلوهی زیبای ظواهر است. او به بهبود نمود بیرونی آدمها اهمیت میدهد، صرف نظر از اینکه در دنیای درون آنها چه آشوبی برپاست . او میخواهد بیرون را بسازد، حتی به بهای ویرانی درون… بهترین دلیل برای این تحلیل، صحنهی جدال آماندا و تام است. آنجا که آماندا تام را در مورد گریزهای شبانهاش مورد بازجویی قرار میدهد و باورش نیست که کسی بتواند هر شب به سینما و دنیای خیالی شخصیتهای بر پرده پناه ببرد. در پایان این جدال، وقتی تام قصد خروج از خانه را دارد، آماندا کت او را با خشونت از تنش به در میآورد و در نهایت بیملاحظهگی به آشپزخانه که محل خواب لورا و حیوانات شیشهای اوست پرت میکند. و حتی باز نمیگردد تا بنگرد چه بر سر دنیای شکنندهی دخترش آورده. در این جا این تام است که با مهربانی در کنار لورا میماند و به او کمک میکند تا خردهشیشههای دنیایش را جمع کند. اصرار آماندا به تام برای پیدا کردن خواستگاری مناسب برای لورا گویی عین همین درگیریست. جیم نیز در میانهی تام و آماندا مانند کت تام درمانده است و سرانجام خبر نامزد بودن او همانند پرتاب کت بر دنیای ایزوله و ظریف لورا فرود میآید و لورا را با تکههای ویران خیالش بر جای مینهد. در دنیای واقعیت اما، حتی تام هم در کنار لورا باقی نمیماند تا بر تکههای سرگردان توهم و رویای از هم پاشیدهی لورا سوگواری کند…
تام
تنسی ویلیامز: «زمانی هست که آدم باید برود، حتی اگر مقصدش نامعلوم باشد.»
شخصیت اصلی و راوی داستان است. این بار نیز ویلیامز به سراغ زندگی خود رفته و شخصیت تام را از خود وام گرفته. حتی نام این شخصیت نیز، مانند نام ویلیامز است. نام واقعی ویلیامز، توماس بود و او را تام صدا میزدند. ویلیامز خواهری داشت به نام رز که ۱۶ ماه با او اختلاف سنی داشت و همانند خواهر و برادرهای دوقلو با هم رابطهای نزدیک داشتند. رابطهی تام و لورا در نمایشنامه نیز برگرفته از رابطهی ویلیامز و رز است. ویلیامز پدری الکلی داشت که بود و نبودش فرقی به حال خانواده نداشت و تنها نقش او در زندگی ویلیامز تحقیرهای همیشگی ضعف بنیهی جسمانی ویلیامز بود. مادر او که زندگی و جوانی خود را از دست رفته میدید، تمامی هم و غم خود را صرف ویلیامز میکرد. هنگامی که او ۱۲ ساله بود مادرش ماشین تایپی برایش خرید و او را در رویا نویسندهای بزرگ تصور میکرد.
تام باغوحش شیشهای، اسیر مادر و خواهر کمتوان خود است. او جان شیفتهی نوشتن و ادبیات و ماجراجوییست. اما به ناچار بعد از رفتن پدر در خانه مانده و با کار در کارگاه کفشسازی تمامی استعداد و هیجان و بلندپروازیهای خود را به مرگ میسپارد. به گفتهی خود ویلیامز، هیجان مهمترین عنصر زندگی ست؛ و شاید به همین دلیل باشد که تام در احساس مرگ و رخوت دست و پا میزند. تام در جایی با تعریف چگونگی فرار شعبدهباز از تابوت میخشده، برای لورا، در واقع شرایط زندگی و خفقان درونی خود را در لفافه بازگو میکند. او بسیار زودتر از آنچه باید، به بلوغ ذهنی و اجتماعی رسیده و اینها همه زاییدهی دنیای خشن و بیگانهی بیرونیست که تام سعی دارد از آن بگریزد. تام نیز، همچون سایر شخصیتها، در دنیای درون خود زندگی میکند؛ دنیایی خیالی و ایزوله . دنیای سینما و ادبیات. بخشی از این تنهایی و بیگانگی به اختلاف دیدگاه او و مادرش در مورد اآیندهی او بر میگردد. در طی پیشرفت داستان، تحمل واقعیات تلخ زندگی مُرده آنقدر برای تام طاقتفرسا میشود که او که در ابتدا منتثد مردم منفعلی است که برای ارضای حس ماجراجویی ازدسترفتهی زندگیشان به سالنهای سینما پناه میبرند و در ماجراجویی شخصیتهای داستانی سهیم میشوند، و در پایان شب به زندگی یکنواخت و بیروح خود باز میگردند، در نهایت خود نیز تماشاگر هر شبهی پردههای افسونگر سینما میشود.
لورا
تنسی ویلیامز: «شخصیتهای شکننده و منزوی که از زندگی هراس دارند، در باطن قویترین آدمها هستند.»
شخصیت لورا مانند بسیاری از شخصیتهای زن آثار ویلیامز، برگرفته از رز، خواهر ویلیامز، است. دخترکی خجالتی و منزوی که ارتباطی با دنیای واقعی و ضروریات آن ندارد و در عوض برای خود دنیایی ساخته به دور از تمامی قساوتها، دنیایی شیشهای و شکننده… دنیایی رنگی و آرام… جامعهای منحصر به فرد با اعضایی که هر گاه لورا مایل باشد با آنها سخن میگوید و صدای آنها را میشنود. در این دنیای خیالی همه چیز معکوس دنیای واقعی ست. شخصیتهای این دنیا، حیوانات شیشهای لورا، همگی نیازمند او هستند و او با مهربانی از آنان مراقبت و شاید به نوعی بر آنان حکومت میکند. در حالی که در دنیای واقعی، لورا شخصیتی وابسته دارد که نمیتواند به کسی کمک کند و تنها از دیگران یاری میطلبد. در دنیای واقعی لورا نقشیست بر حاشیهی متن، حال آن که در دنیای خیالی اش، قهرمان داستان هم اوست.
لورا با خیال و وهم خود آسوده است و شاید اگر اصرار آماندا نمیبود او هیچ گاه با پسری آشنا نمیشد و آرامش خیالی خود را بر هم نمیزد.
بی/ شک گویاترین لحظات زندگی لورا را میتوان در شب اولی جست که تام جیم را به خانه دعوت کرده تا با لورا آشنا شود. تام، آماندا و جیم در حال صرف شام هستند که برق خانه قطع میشود. لورا در اتاق نشیمن به تنهایی در تاریکی نشسته و برای رهایی از این ظلمت حتی قدمی بر نمیدارد. چرا که او اصولاً با دنیای پیرامون بیگانه است. آماندا جیم را با شمع دانی روشن به اتاق نشیمن میفرستد، به این امید که میان او و لورا گفت و گویی صورت گیرد. و لورا… لورای تنها و شیشهای که همچون تکشاخ محبوبش عاشق نور است، در انتظار نور بر کاناپه نشسته… و نمیخواهد بداند که این نور عاریتی و فانی را آماندا در دستان جیم قرار داده… که پرتو این شمع حتی آن قدر فروغ نخواهد داشت که در روشنای آن بتوان چشمگیرترین خصوصیات دنیای واقعیت را دید… به زودی شمع خاموش خواهد شد و لورا که محو تماشای جیم بوده باز به ظلمت و انزوای دنیای خیالی خود باز خواهد گشت، بیآنکه در پرتو آن نور حتی نیمنگاهی به دنیای اطراف انداخته باشد…
تکشاخ لورا، بیش از هر المان دیگری در نمایش نامه، سمبل شخصیت اوست. شکنندگی، ظرافت و منحصر به فرد بودن تکشاخ، شخصیت و دنیای درونی لورا را در ذهن تداعی میکند.. آنجا که جیم ناخواسته و در حین رقص با لورا، با تکشاخ شیشهای برخورد کرده و موجب شکستن شاخش میشود، لورا سعی میکند جیم را دلداری دهد و شاخ شکسته را که نماد تنهایی تکشاخ و خود اوست به عنوان یادگاری به او میدهد. و میگوید اینگونه برای تکشاخ هم بهتر خواهد بود، چرا که دیگر این همه متفاوت و منحصربهفرد نخواهد بود و اسبهای دیگر او را به عنوان یکی از خود قبول خواهند داشت؛ و بدینترتیب تکشاخ دیگر تنها نخواهد بود… گویی لورا، به دنبال مفری از این تنهایی شفاف است…
رویا… خانهی خیالی… دنیای ذهنی… چشمان بسته…
در دنیای باغوحش شیشهای هیچکس نمیبیند. همه گویی در رویا گام بر میدارند و تماس خود را با واقعیت تلخ پیرامون از دست داده اند… حتی جیم هم در توهم زندگی میکند. او در کلاسهای فن بیان و گویندگی رادیو شرکت میکند و سعی دارد از طریق رسانههایی که خود توهم زا هستند از واقعیت زندگی خود بگریزد و به سوی دنیایی روشنتر گام بردارد. اما هر چه باشد جیم نماد دنیای واقعیست و احوال روحیاش همچون سه شخصیت اصلی داستان بحرانی و منقطع از واقعیت نیست. هیچکس نمیخواهد که ببیند، چرا که لحظهی دیدن واقعیت برابر است با لحظهی ویرانی دنیاهای درونی شخصیتها. و از آنجا که تنها دنیایی که آنها میشناسند همین دنیای درونی ست، لحظهی درک واقعیت لحظهی مرگ آنها خواهد بود… چرا که در خلاء نمیتوان زیست…
جایی در داستان، جیم میگوید: «تکشاخها خیلی وقت است که منقرض شدهاند» و این است حقیقت خانوادهی وینگفیلد، حقیقت تام، آماندا و لورا… آنان منقرض شدهاند، در انزوای خود به اغما رفتهاند و در خواب قدم برمیدارند… در خواب تلاش میکنند تا همه چیز بهتر شود. تا خوشبخت شوند. حال آنکه در لحظهی بیداری و هجوم بیرحمانهی واقعیت، همه چیز، همهی آنچه رویای خود را برای رسیدن به آن هر دادهاند، فروخواهد ریخت…
یکی از سمبلهای مهم نمایش نامه، پلکان اضطراری خانه است که در دنیای واقعی برای خروج اضطراری استفاده میشود. اما در دنیای شخصیتهای ما، این پلکان غالباً به عنوان راه ورودی مورد استفاده قرار میگیرد! ورود اضطراری! پناه بردن به فضای بیمارگونهی حاکم بر خانواده با دلخوشیهای کاذب و حتی مهیب… گریز از هجوم رویاشکن واقعیت و پناه به دنیای مالیخولیایی خیال…
04/30/2012, 03:15 ب.ظ
salam
bi nazir….
doroude bi karane khodavand bar shoma
06/09/2012, 12:31 ق.ظ
khanoome Zangeneye aziz fogholade bood. be shenakhte dorosti az namayeshname residid.shiveye bayan binazir bood.az shoma sepasgozaram.
08/07/2012, 12:48 ب.ظ
دوست داشتم نمایشنامه را خوانده بودم. اما مثل اینکه فیلم اینجا بدون من البته به غیر آخرش بسیار شبیه کتاب بوده است.
تحلیل خوبی داشتید. ممنونم
09/05/2012, 11:22 ق.ظ
ممنون دوست خوب
این نوشته کمک می کنه تا شخصیتهای فیلم اینجا بدون من رو بهتر تحلیل کنیم
10/09/2012, 06:13 ب.ظ
نمایشنامه بی نظیر و تاثیر گذار
10/04/2013, 01:31 ب.ظ
merci
10/12/2013, 11:41 ب.ظ
واقعا عالی بود.بهترین نقدی بود که تو اینترنت درباره باغ وحش شیشه ای خونده بودم.واقعا نگاه بازی دارید.یک دنیا تشکر.
10/29/2013, 03:40 ب.ظ
واقعا عالی بود متشکرم ماکه توانستیم این کتاب را تهیه کنیم اما یک راه خوب لطفا بگذارید
متشکرم
10/29/2013, 08:25 ب.ظ
زندگی بود و هست این دل نوشته…
04/17/2014, 12:49 ب.ظ
با سلام وعرض خدا قوت به شما
نمایشنامه یعنی همین. که هم پیچیده گی های لازم را داشته باشد تا مخاطب درگیرشود وهم مشکلات را به تصویربکشد تا هردوقشر یعنی مخاطبان خاص وهم مخاطبانی که رشته ی خاص آنها تئاترنیست لذت ببرند. البته شما با توضیحات شفاف وموشکافانه خود لذت اصلی را ازآن مخاطبان خاص کردید. ازشما ممنونم.
07/09/2014, 03:12 ب.ظ
عالی بود.من دانشجوی تیاترم تحقیق کلاسیم در مورد “شخصیت پردازی باغ وحش شیشه ای ” یه حتما از مقاله ذی زیباتون استفاده می کنم . ای کاش بیشتر در مورد تاثیر زندگی خود ویلیامز روی آثارش توضیح میدادین ولی بازهم ممنون از توصیف های زیباتون
08/03/2014, 09:55 ق.ظ
سلام
عاااااااااااااالی بود … فوق العاده بود …
درود بر شما … درود بر شما …
از صمیم قلب از شما بخاطر این نقد فوق العاده ممنونم
10/30/2014, 11:30 ب.ظ
مرسی خیلی عالی بود
10/31/2014, 05:23 ب.ظ
ali bood… mc
02/09/2019, 08:30 ب.ظ
متشکرم واقعااااا. تحلیل شخصیت ها عالی بودند و کامل
بهترین نقدی که تو سرچام بهش رسیدم