در میان خیل عظیم انیمشینهای استودیویی سالیان اخیر سینمای آمریکا، ساختهی جدید سازندهی سهگانهی دزدان دریایی کارائیب، غنیمتیست بهشدت نوآور و پیشرو که طیفی تعریفشده از مخاطبین با سنهای معین را در بر نمیگیرد. رنگو یک ادای دین تمامعیار است به دوران طلایی سینمای وسترن (چه از نوع کلاسیک و چه وسترن اسپاگتی)؛ ادای دینی که گاهی با چند کنایهی کمیک کلامی همراه است و گاهی با ارجاعات مستقیم متعدد به سکانسهای مشهور دوران طلایی وسترن (از خوب بد زشت گرفته تا جویندگان).
در دنیایی سرشار از خودخواهی و یاس، یک آفتابپرست خیالپرداز، بر اثر حادثهای، وارد یک ماجراجویی بزرگ میشود که برای حضوری موثر در آن، باید مسیری طولانی را برای شکلدهی به فرایند خودسازی خویش در پیش گیرد. وربینسکی خیلی ساده مفاهیم و ارزشهای مورد نیاز مخاطب عامش را دراماتیزه میکند و خوراکی مناسب را برای تماشاگر کمحوصلهی امروز تدارک میبیند. نکتهی مهمی که رنگو را از سایر انیمیشنهای امروزی جدا میسازد، بهرهایست که از عنصر سیاست و آمیختگیاش با زندگی بشر امروز جسته : رنگو خیلی ساده از موقعیتها و جوامعی سخن به میان میآورد که در آنها میتوان با کنترل مایهی حیات، یک قوم را کنترل کرد و اینکه : همهی انقلابها و تحولات مهم اجتماعی ریشه در تصمیمگیریهای یک دیگری مهم دارند. اینجا آب و انتظار موعود، جای نفت و گودو را گرفته و این کدهای ریز داستانی، در جاانداختن مفاهیم سرشار از جزئیات اثر، نقشی تعیینکننده و هوشمندانه دارند. همهی اینها وقتی مبدل به یک معجون خوشایند میشود که با فرمولی منسجم و جهانشمول ترکیب شده و با خلق چند موقعیت کاملاً سینمایی، لحظاتی خوشایند را رقم میزنند. به همهی اینها میتوان پرداخت بسیار خوب و منطقی شخصیت محوری داستان را نیز اضافه کرد : آفتابپرستی متوهم با صداپیشگی بینقص و کاملاً متفاوت جانی دپ که با حوادث رقمخورده از سوی سرنوشت ، به تعریف جدیدی از زندگی و ماجراجویی میرسد و درمییابد که برای منجی بودن نیازی به نیروهای فراطبیعی نیست و باید صبور و استوار بود و به حمایت مردم امید بست. در دنیای انیمیشنهای آمریکایی، طرح چنین مسائلی با این شمایل جاافتاده و غریب، سابقه نداشته و این مهم میتواند ریشه در خاستگاه کمپانی دریم ورکز نیز داشته باشد.
رنگو اثریست موفق اما اگر میتوانست روایت یکدست و بیسکتهاش را در یک سوم پایانی و بهخصوص پایانبندی کلیشهای خود حفظ کند و در پرداخت شخصیتهای منفی داستان خلاقیتی همپای آنچه در مورد قهرمانش انجام داده بود، خرج کند، به اثری بسیار موفقتر تبدیل میشد. دقت کنید در پایان داستان و چگونگی مجازات شهردار بدسیرت که بسیار سهلانگارانه است و مقایسهاش کنید با مواجههی بسیار هوشمندانهی رنگو با روح سرگردان دنیای غرب و تحول سازندهی وی تا پی ببرید به تفاوت بسیاری که میان این دو موقعیت اخلاقی و روایی وجود دارد. همین نکته است که پایان اثر را کمی از رمق میاندازد. روابط و استحالهی شخصیتها در بزنگاههای نهایی چندان خوب پرداخته نشدهاند و مقدمهچینی لازم را ندارند. با این وجود، میتوان از ساختهی جدید گور وربینسکی به عنوان یک پدیدهی بدعتگذار در سینمای آمریکا یاد کرد؛ اثری که میتواند الگویی باشد برای ساخت آثاری دغدغهمند در قالب انیمیشن که هم حرفهای شنیدنی بسیاری برای گفتن دارند و هم خود را محدود نمیکنند به جلب رضایت طیفی از مخاطبین.
07/29/2011, 09:40 ب.ظ
از تیتر متن چشم پوشی کنیم اگر، میرسیم به مضامین دقیق مطرح شده که نمیدانم به چه دلیلی کوتاه رها شدهاند. شاید بشود ربطش داد به خیلی چیزها (بیحوصلهگی خواننده در مقابل متنها طولانی یا حتی بیحوصلهگی نویسنده) اما ای کاش فرصتی بیشتری داده میشد به موضوعات مطرح شده. به نظر شخصی من این اشارات سریع جا را برای برداشتهای متفاوت از آنچه نویسنده قصد گفتنشان را دارد باز میگذارد. هر چند این نوشته میخواهد تنها محرکی باشد برای خوانندهاش تا سراغ فیلم برود ولی یکی دو تا از موضوعات مطرح شده و البته سریع رد شدن از آنها جایی در یک ری ویو ندارد و باید در متنی متمرکزتر بیشتر کاویده میشد با این حال از آن دست نوشتههایی ست که منِ غرغرو از خواندنش پشیمان نیستم!
با احترام