کار تئاتر بیان واقعیت نیست، بلکه فقط بیان حقیقت است. «ژانپل سارتر»
بالاخره این زندگی مال کیه؟ نوشتهی برایان کلارک، راوی زندگی یک استاد دانشگاه و هنرمند مجسمهساز است که بهعلت تصادف شدیدی که داشته قطع نخاع شده و بدن او مانند یک تکه گوشت، بیحرکت روی تخت بیمارستان افتاده است. او از این وضع خسته شده و تمام تلاش خود را میکند تا پزشکان با مرگ او موافقت کنند…
سارتر به چهار جبر در زندگی بشر قایل است: در جهان بودن، در جهان کارکردن، در میان دیگران زیستن، مردن. با نگاهی ساده به عقاید سارتر و اعتقاد او به چهار جبری که نام بردیم باید گفت که زندگی در این دنیا از نظر او چیزی جز جبر همراه با بدترین ذلتها نیست. سارتر روشنفکر فرانسوی، فیلسوفی که به مکتب اگزیستانسیالیسم معتقد بود، زندگی پس از مرگ را عقیدهای پوچ میشمرد. چهکسی خبر دارد؟ شاید بهتر است به توصیهی مترلینگ صبر کنیم تا مرگ فرابرسد و خود به همهچیز پی ببریم.
یکی از ویژگیهای نمایش بالاخره… حس عذابآور جاری در طول نمایش است. سرمنشأ این حس بدن بیحرکت کن هریسن – نوید محمدزاده – است و همینطور تقلای او برای فرار از حس ترحمی که دیگران به او دارند. حتی شوخیهای هریسن نیز به شکستن فضای خشک بیمارستان کمکی نمیکند؛ و تمامی این عوامل دست به دست هم میدهند تا تماشاگر با هریسن از کار افتاده همذاتپنداری کند و خود را در ترحم، خشم، ضعف و بسیار چیزهای دیگر او شریک بداند.
تماشاگر نهتنها در این نمایش، بلکه در هر نمایشی حتی با مضمونی غیر از این ابداً نمیخواهد بداند که در ذهن شخصیت چه میگذرد؛ ترجیح میدهد او را در مجموعهی اعمالش بسنجد و دربارهی او قضاوت کند.
در نمایش بالاخره… این پروسهی “سرزدن اعمال شخصیت اصلی” -کن هریسون- بهخوبی انجام میگیرد و بهواقع تماشاگر را وا میدارد در انتها، راجعبه درستی کار او داوری کند و بهحال او دل بسوزاند یا او را مورد شماتت قرار دهد. البته اعمال هریسن فقط در بیان حرفهایی است که او میزند. شاید غیر منطقی بهنظر برسد لیکن او ذهنیات خود را در حروفی که بهکار میبرد بیان نمیکند، و با توجه به شرایط جسمی، عملی نیز از او سر نمیزند بلکه محدود تکانی هم که میخورد توسط پزشکان، پرستاران و یا مستخدم بیمارستان، جان – محمدهادی عطایی – انجام میشود؛ بنابراین او خیلی زیرکانه اعمالش را بدون اشارهای کامل به ذهنیاتش اذعان میدارد!
متن کلارک تماشاگر را درگیر این موضوع نمیکند که حقیقت چیست و به تبع آن بر درستی آن نیز هیچ پافشاریای صورت نمیگیرد. نمایش بالاخره… با موضوع مرگ و زندگی و در پسزمینه، این سؤال که آیا هریسن انتخاب درستی کرده است؟ نفسها را در سینه حبس نگه میدارد تا شلیک آخر را بزند. آن اتفاق آخر نمایش – منظورمان تصمیمگیری قاضی است. هرچند صحنهی برگزاری دادگاه در اتاق هریسن بهتر از این نیز میتوانست اجرا شود – با اینکه تمامکننده است، اما جهتدهنده به ذهن تماشاگر نیست و مجدداً لازم به ذکر است که قضاوت برعهدهی تماشاگر خواهد بود.
درمورد تمهید کارگردانی نیز نگارنده با عبارات و اصطلاحاتی همچون تدوین موازی و قیاس کردن این نوع اجرا که تماشاگر همزمان بر کل صحنه و اتفاقاتی که در آن میافتد واقف است، با سینما مواجه شد. منتها ذکر این نکته و در این مورد بیان تفاوت تئاتر و سینما الزامی است که در سینما نگرشی با عنوان نگرش هدایتشده وجود دارد که تدوینگر مخاطب را به سویی که خودش بخواهد هدایت میکند؛ اما در تئاتر خلاف این موضوع صادق است و مطمئناً از این بابت آزادی بیشتری وجود دارد. زیرا تماشاگر در تئاتر درست بالعکس سینما آنچیز را که خودش بخواهد نگاه میکند و با نوع طراحی صحنه و کارگردانی در نمایش مورد بحث ما این آزادی بیشتر و مورد پسندتر است. زیرا تماشاگر آزادانه میتواند صحنه و حرکات بازیگری را دنبال کند که صحنه به او مربوط نیست، اما در صحنهی مربوط بهخود حضور دارد!
ژان کوکتو معتقد بود “بدترین نوع نمایش این است که صحنهی آن پر از میز و صندلی و گلهای بیفایده باشد. بدینترتیب آرایشی وحشتناک و یک نوع “طبیعی” بهوجود میآید.” این نظر کوکتو در مورد نمایش بالاخره… صدق میکند اما فارغ از گفتهی این استاد تئاتر، نوعی نارضایتی بصری در این نمایش برای تماشاگر بهوجود میآمد که غیرقابل جبران بود.
درمورد بازیها هم نوید محمدزاده در نقش کن هریسن با اینکه بدن ثابتی داشت اما با این وجود توانسته بود نقشش را بهخوبی ایفا کند. او با پذیرفتن نقش هریسن، بهنوعی روی لبهی تیغ درحرکت بوده است. زیرا این امکان وجود داشت که با ضعف در کنترل احساسات یک بیمار قطع نخاعی و خارج شدن از فضای تئاتری -نزدیک شدن به بازی سینمایی- به کل اجرا لطمه بزند. اما خوشبختانه انتظارات را برآورد. نکتهی قابل تأمل در بازی محمدزاده، ناخودآگاه او در ارتباط با کمال مطلوبی که در نمایش و کمی قبلتر در نمایشنامه وجود دارد، توانسته بود به المانهای کمال مطلوب که همان “نشان دادن” و “متأثر کردن” است -نمونهی آن را بهطور آشکار میتوان در ننهدلاور برشت دنبال کرد- دستیابد.
در انتها نمایش بالاخره این زندگی مال کیه؟ کاری از گروه اِسنیف، بهنویسندگی برایان کلارک و کارگردانی اشکان خیلنژاد را که خرداد و تیر ۹۰ در تالار مولوی ساعت ۲۰ اجرا میرود، از دست ندهید. از کارگردانی این نمایش در چهاردهمین جشنوارهی بینالمللی تئاتر دانشگاهی ایران تقدیر شده و همچنین جایزهی بازیگری اول مرد را هم نصیب خود کرده است.
*عنوان نمایشنامهای از شهرام کرمی.