بازگشتی به دوران خوب ملودرام. شاید اگر «قصهی پریا» هیچ دستاوردی دیگر نداشت، همین یک امتیاز، این فیلم را سزاوار دیدن و توجه بیشتر میکرد. در سالهایی که ملودرام کمکم به ژانر فراموش شدهی سینمای ما تبدیل میشود، جیرانی به سراغ تخصص همیشگیی خود یعنی داستانگویی روان در قالب ملودرام رفته است؛ ژانری که متاسفانه در زمانهای بسیاری به جرم داستانهای ساده، عدم پیچیدگیهای روایی، و احساسی بودن، بسیار کمتر از حق خود در قشر سینمادوست کشورمان جدی گرفته و دیده شده. اما ریشهی این امر را در کجا میتوان جستجو کرد؟ بیایید با هم به تعریف لغویی ملودرام (melodrama) در فرهنگ لغات آکسفورد توجه کنیم : «داستان، نمایشنامه و یا هر چیز مشابه که جذاب و تحریککننده است و در آن شخصیتها و احساسها برای نزدیکتر شدن به واقعیت بسیار اغراقشده به تصویر کشیده میشوند»
آیا میتوان پیچیدگیهای مفاهیم درام ـ مثلاً فیلم بزرگ و عزیزمان «جدایی نادر از سیمین» ـ را در فیلمی ملودرام جستجو کرد؟ پاسخ منفی خواهد بود. ملودرام خوب ادعایی بزرگ ندارد. هدف آن روایتی ساده، خانوادگی و بدون لکنت زبان و عموماً با پایان تلخ است که هدف اصلیاش تاثیر گذاشتن بر احساس مخاطب است و عموماً موسیقی نیز نقشی بسیار مهم را در آن ایفا میکند. شاید بتوان از موسیقی با تعبیر صحنهآرای داستان یاد برد که بنا به تعریف ذکر شده در بالا به اغراق در احساس و لحظات، جهت نزدیک شدن مخاطب عام به داستان و واقعی به نظر رسیدن روایت، کمک شایانی خواهد کرد. اما این امر همواره خطر غلتیدن به ورطهی احساسگراییی مفرط و دور شدن از منطق (و به تعبیر عدهای : هندی شدن) را به همراه خواهد داشت. فیلم ملودرام عموماً برای انتقال پیامی ساده و حتی روزمره ساخته میشود و به همین خاطر، خطر بسیاری وجود دارد برای درغلتیدن به ورطهی شعاری بودن. پس به زعم نگارنده، همان طور که فیلمی کمدی را با توجه به ژانر آن و هدف و مسئولیت اصلیی سازندهی آن خواهیم سنجید و هیچوقت انتظار روایتی پیچیده همراه با طرح مضامینی سخت و چندلایه را از آن نخواهیم داشت، فیلم ملودرام را نیز با همان مسئولیت و هدف خود بایستی مورد ارزیابی قرار دهیم و تنها خط قرمزمان در این سنجش، نغلتیدن فیلم به دام ابتذال (در اینجا نادیده گرفتن شعور مخاطب در سیر منطقی رویدادها) خواهد بود. اما پس از این مقدمه، این سوال را مورد بررسی قرار دهیم که آیا «قصهی پریا»ی فریدون جیرانی در نیل به این هدف موفق بوده است؟ پاسخ نگارنده بیشک آری خواهد بود.
فیلم با صحنهای در باران آغاز میشود که حدیث (باران کوثری) و سروین (مهناز افشار) بر سر قبری که متعلق به سیاوش مسرور (مصطفی زمانی) است، با هم روبرو میشوند. فیلم با این صحنه کلید ورود به داستان را به ما میدهد. داستان مثلثی احساسی خواهد بود که با روایتی سیال ذهن، زندگی سیاوش و علت مرگ او را بررسی خواهد کرد. فیلم به خوبی آغاز رابطهی سیاوش و سروین را با سیری منطقی و آرام به تصویر میکشد. سکانس بیمارستان پس از واقعهی تصادف و نگاههای پر از احساس و تردید سیاوش به سروین و دزدیدن نگاهش، از زیباترین لحظات این بخش فیلم هستند. فیلم به خوبی از عهدهی اجرای لحظات عاطفی و احساسیی فراوانش برمیآید. اما حالا که از احساس و زیباییی جاری در لحظات فیلم گفتیم، بیشک باید از آواها و تصاویر خالق این لحظات سخنی به میان آوریم. کارن همایونفر، پس از سریال «مرگ تدریجی یک رویا»، در دومین تجربهی همکاریی خود با جیرانی کمکم به درک کامل و درستی از نگاه حاکم بر آثار او میرسد. استفاده از گیتار، پیانو و ارکستر زهی و تکرار سادهی ملودی (که در برخی لحظات یادآور شاهکار گوستاوو سانتائولایا در تم موسیقی فیلم «۲۱ گرم» است)، گرمای غریب و رنگآمیزیی بس دلنشینی به لحظات و تصاویر فیلم میدهد. اما آیا آن موسیقی بدون تصویری زیبا قابل تصور بود؟ دیدگاه بصریی مرتضی غفوری، فیلمبردار فیلم، که تجربهی درخشان «حوالی اتوبان» را در کارنامهی خود همراه دارد، بیشک اصلیترین یار و یاور موسیقیی شنیدنی و تاثیرگذار فیلم بوده است. به کلوزآپ و اکستریم کلوزآپهای او ـ که کمکم به مشخصههای ثابت کار او تبدیل میشوند ـ به ویژه در نماهای دو نفرهی سیاوش و سروین دقت کنیم. اما تا از روایت دور نشدهایم، به آن بازگردیم. روایت بعد از آغاز خود در پردهی میانی به اوج خود نزدیک میشود. صحنهی اعتیاد آگاهانهی سیاوش برای اثبات عشقش به سروین ـ که یادآور مفهوم بینظیر جاری در عشق بس (امیلی واتسن) در «شکستن امواج» لارس فونتریر است ـ و تلاش او برای اثبات آن، به یکی از بهیادماندنیترین لحظات عاشقانهی فیلم تبدیل میشود . اما به زعم من، تنها پاشنهی آشیل فیلم در پردهی نهایی جلوهگر میشود : آنجا که ماجرای مرگ سیاوش را از زبان پدر حدیث (بیژن امکانیان) میشنویم. این غافلگیری به نظر تنها برای رساندن پیام نهاد سازندهی فیلم (ستاد مبارزه با مواد مخدر) و رسیدن به صحنهی بسیار زیبای پایان فیلم است، ولی روایت را به جای سه پردهی مرسوم، به چهار پرده تقسیم میکند. چه بهتر بود که تصویر سروین در ذهن مخاطب تغییر نمیکرد تا با روایتی کاملاً خاکستری داستان را به پایان میبردیم.
برگردیم به پیشفرضهایمان در ورود به بحث و سوالهای آغازینمان. آیا فیلم در رسیدن به اهداف خود در انتها موفق بوده است؟ پاسخ من مثبت است. نکات مثبت و لحظات دیدنیی فیلم آنقدر زیاد بود که بتوان از معدود ضعفهایش چشمپوشی کرد. آیا فیلم ساختار و اجرای مناسب و خوبی را برای هدف برگزیده است؟ در اینجا بیاغراق بله. اجرای بینقص جیرانی در سکانسهای بسیار مهم و سخت فیلم، مثل لحظهی آغاز اعتیاد سیاوش و رویاروییی نهایی حدیث و سیاوش، موید این مطلب خواهند بود. انتخاب بازیگرها و اجرای آنان نیز از دیگر دستاوردهای فراوان جیرانی در مقام کارگردان است. کمتر باران کوثری را در لحظات عاطفی اینقدر خوب و مسلط دیده بودیم. مهناز افشار و ستاره اسکندری هم که نقش نوستالژیک جیرانی، ناهید مشرقی، را در فیلم ایفا میکرد، مثل همیشه خوب و بینقص نقش خود را ایفا کردند. اما شاهماهیی جیرانی در این فیلم برای من، بیشک مصطفی زمانی بود. جیرانی با درک درست از صدای زیر و دلنشین زمانی و چشمان نافذ و گیرایش، لحظات عاشقانهای بس ماندگار را در فیلم خود خلق کرده که شاید بهترین آنها، رویاروییی سیاوش با مادرش در آخرین لحظات زندگی اوست. مصطفی زمانی پس از «کیفر» و «قصهی پریا»، قهرمان جدید سینمایی ماست…
«قصهی پریا»، پس از آخرین فیلم زندهیاد ملاقلیپور، «میم مثل مادر»، و «کیفر»، بازگشتی ست شکوهمند به سینمای میانه. بازگشتی که میتوانست با «کیفر» رخ دهد اما به علت اکران نامناسب آن، این امکان را از دست داد. سینمایی متعلق به مخاطب عام که مخاطب خاص را پس نخواهد زد. فیلمی که تواناییی تحقق آرزوی دیرینهمان ـ که همانا آشتیی قشر خاموش با سینماست ـ را داراست؛ آرزویی که در این سالها تنها درامی چون «جدایی نادر از سیمین» تواناییی برآورده کردن آن را داشت؛ آرزوی دیدن دوبارهی خانوادهها در سالنهای تاریک سینما و فیلمی که باز هم چشمان خیس را به تاریکیهای سینما آورد.
قصه، قصهی نگاه بود و اشک. قصهی گذشت و بزرگ شدن . قصهی پاسداشت دوست داشتن…
عنوان مطلب ، بخشی از ترانهی پایانیی فیلم
06/10/2012, 11:39 ق.ظ
خیلییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییی عالی بود من از اواسط فیلم داشتم گریه میکردم تا ۵ دقیقه بعداز اتمام فیلم .