اگر منتقدانِ ادبی در آثارِ کافکا ردِ پایی از نقدِ بوروکراسی اداری یافتهاند، ما هم در ایرانِ خودمان فیلمسازی داریم که با بازیگوشیِ تمام، چنین چیزی را به تصویر کشیده : امیر شهاب رضویان.
رضویان را با «مینای شهرِ خاموش» شناختم. حقیقتش را اگر بخواهید، در برخوردِ اول از این فیلم هیچ خوشم نیامد اما رفتهرفته دیدم باز به سویِ این فیلم جذب شده و بیاختیار مینشینم پایِ کامپیوتر و میبینمش. چند شبِ پیش، از این فیلم برایِ دوستی میگفتم که پرسید : «تهران ساعت ۷ صبح رو دیدی؟» و زمانی که با پاسخِ منفی من روبرو شد گفت : «تو باید حتماً این فیلم رو ببینی»
تصورش را بکنید، یک آزمایشگاه داریم و دو پیرمرد که با قانونهای خودنوشتهشان، از مردانی مشکوک به اعتیاد، آزمایش اعتیاد میگیرند و از بازیگرِ زنِ فرانسویای میگویند که «خیلی خوشگل بوده، خیلی قشنگ بوده اما…» اما این داستان هربار تغییر میکند و پیرمردی که سیگار از لبش نمیافتد، بر این امرِ مهم و حیاتی نظارت میکند تا مبادا یک معتاد واردِ جامعه شده و…..
در اپیزودِ دیگری، یک موتور سوار داریم که آنقدر طنازانه حرفهای دیگران را به نامِ خودش میزند که قند در دلتان آب میشود و از خنده رودهبر میشوید. اما همهی داستان این نیست :
بینندهی آشنا به ادبیات و فلسفه که از هم پاشیدگیِ فیلسوفی را که با پتک سخن میگفت در فیلمی از بهمن فرمانآرا دیده، در این فیلم داستانِ مشهورِ چگونگیِ عارف شدنِ عطارِ نیشابوری را خواهد دید (صدالبته تماشایِ این مهم همچون فیلمِ «یک بوس کوچولو» تزیینی و آزاردهنده نیست) و جملهی از شکسپیر را.
همان بیننده اگر فیلم را قدری با دقت دیده باشد، پی خواهد برد که فیلم در ساعتِ ۷ آغاز میشود و در ساعتِ هفت و هفت دقیقه به پایان میرسد و رابطهای خواهد یافت میان ساعتها و داستانهایی که ذکرشان رفت.
این بار، در خوانشِ اولِ فیلم رضویان، با خود گفتم این فیلم از آن دست فیلمهاییست که تاویلگران دوستش خواهند داشت و دربارهاش نقدها خواهند نوشت (خودم در فکرِ یک جستارِ تحلیلی ـ تطبیقی هستم) و ساعتها را میریزند به پایِ نوشتههایشان اما بیایید بازگردیم به شروعِ فیلم و پایانش که آدمها همان که بودند نیستند، در این فاصلهی زمانیِ اندک چیزی تغییر کرده، خیره شدهاند به دورها و رضایتی در چشمانشان پدیدار شده که نمونهی این نوع نگاه را، پیش از این، در فیلمی از آرنوفسکی دیدهایم.