معرفی بخش تازهی آدمبرفیها
نمایشنامهی «ملکهی زیبایی لینِین» را که میخواندم، دوست داشتم چیزکی بنویسم دربارهاش تا چند نفری هم ترغیب شوند و بروند به سراغِ این کتاب. پس تا اینجا بخشِ جدید «معرفی کتاب» نام داشت اما یادم آمد سرِ یکی از کلاسهایِ زبان متنی را میخواندم که نویسندهاش از عشق گفته بود، بهتر بگویم : مواردی را برشمرده بود و میگفت اگر چنین چیزهایی را از سر میگذرانید، بدانید که عاشق شدهاید. یکی از آن موارد چنین چیزی بود : «به دنبالِ یک بهانه میگردید تا به معشوقتان زنگ بزنید». کسانی که تجربهی عشق را از سر گذراندهاند به خوبی با بیتابی عاشق آشنایند : گاه و بیگاه، بیدلیل و با دلیل، میخواهند با کسی که دوستش دارند حرف بزنند، او را ببینند و زمان متوقف شود تا همینطور تا به ابد بنشینند به نظارهی معشوقشان.
آدمبرفیها که همیشه مرا به یادِ B movie میاندازد یک مجلهی فرهنگی است اما کافیست سری بزنیم به صفحهی اولش : اگر نگوییم تمام نوشتهها سینماییاند خواهیم گفت قریب به اکثریت متنهایی که در این مجله منتشر میشوند، سینماییاند. البته که نوشتن از سینما بد نیست اما مطالب باید پا به پای هم پیش بروند. از طرفی، فقط معرفیِ کتاب را زیاد نمیپسندم و تا دلت بخواهد وبلاگ و سایت داریم که به چنین امری بپردازند. مثلاً سایتِ خوبِ «هزار کتاب» را داریم که معرفیِ کتابهایش فضلفروشانهاند و همچنین، وبلاگی گروهی به نام «منو» که چند جوانِ عاشق ادبیات در آن مینویسند.
این بخشِ جدید را «بهانه» (و نه مناسبت) نام گذاشتهام تا هر کس از هر چه دلش خواست بنویسد (از موسیقی و تئاتر و نقاشی گرفته تا کتاب و فیلم و خاطراتِ عشقبازی با فیلمها و….) و بکوشد با متنِ شورانگیزی که نوشته، دیگری را ترغیب کند تا سری بزند به چیزی که او دربارهاش (به بهانهاش) نوشته. بهانه بخشی خواهد بود که کشف (از کشفِ یک اثر گرفته تا کشفِ احساسهای درونیِ خودمان) در آن حرفِ اول را خواهد زد و باقیِ موارد و میزانِ اهمیتشان، میروند در مرحلهی بعد. فقط میماند یک پیش شرط : کسی که تصمیم گرفت برایِ این بخش چیزی بنویسد، متنش حداکثر پانصد کلمه باشد تا اینگونه تمرینی هم داشته باشیم برایِ نوشتنِ جدی.
امیر معقولی
توضیح آدمبرفیها: نوشتههایتان را برای انتشار در بخش «بهانه» به این ای میل ارسال کنید. leechmx18@gmail.com
ملکهی زیبایی لینِین
گاهی اوقات چنان عاشقانه سینما را به واسطهی پدیدهی DVD دوست دارم که باورش برایِ خودم مشکل است. برایِ منی که عشقِ اولم ادبیات است، باورنکردنی است که فیلمسازی بتواند با ساختنِ فیلمی همچون «عجیبتر از داستان» دنیایِ ذهنیِ نویسندهای را به تصویر بکشد و من، رنجها و لرزشهایِ دستِ او را ببینم و به یادِ زمانهایی بیفتم که چیزی مرا گرفته و در خود میفشارد.
مارتین مک دانای نمایشنامهنویس را هم به واسطهی فیلمی که ساخت، «در بروژ»، شناختم. بیتردید علاقهمندانِ سینما این فیلمِ را دیدهاند و نشستهاند به انتظارِ فیلمی جدید از این کارگردانِ ایرلندیتبارِ ساکنِ انگلیس که رابطهاش با سنت، «رابطهای ست پیچیده، پربار، و بازیگوشانه». اما ظاهراً کارگردانِ خوشقریحهی ما، فعلاً، قصد ندارد فیلمی بسازد و میخواهد بنشیند و نمایشنامه بنویسد، اما تکلیف دوستدارانِ او چیست؟ به خصوص ما ایرانیها که شانسِ تماشایِ آثارِ او را نداریم؟ بازبینیِ فیلمِ او (از «ششلول» ذکری به میان نمیآورم که فیلمی است کوتاه و به گمانِ من با فیلمِ بلندش کلیتی واحد را تشکیل میدهد) و حسرت اینکه چرا نمیتوانیم اثرِ مذهبیِ خوبی ببینیم/بخوانیم؟ خواندنِ نمایشنامههایش به زبانِ اصلی؟ (گذشته از یافتنِ نمایشنامههایش، مگر خواندنِ این نمایشنامهها به همین سادگیِ فعلِ «خواندن» است؟) چاره چیست؟
«…….تمومِ بعد از ظهرم این جا هدر رفت ]مکث[ میتونستم راحت تو خونه بشینم تلویزیون تماشا کنم.
ری کنار میز مینشیند.
مگ : چه میدونی؟ شاید تا اون پیداش شه دیگه عصر شده باشه.
ری ]عصبانی[ اول که اومدم تو گفتی حتماً تا ساعت سه پیداش میشه.
مگه : آره. معمولاً ساعت سه میآد. آره. ]مکث[ ولی گاهی وقتام عصر میآد. گاهی وقتا. ]مکث[ بعضی وقتام دیرتر میآد. بعضی وقتا شب میآد. ]مکث[ یه بارَم دیگه صبح شده بود ـ»
نمایشنامهی تحسین شدهی مک دانا، «ملکهی زیبایی لینِین»، چهار شخصیت دارد : مگ که پیرزنی ست غرغرو، از کار افتاده، سنتی و تا دلتان بخواهد بدجنس. مورین، دختر چهل سالهی باکرهی مگ، که مجبور است از این مادر نگهداری کند. ری، جوانی عجول و برادرِ بزرگتر ری، که پاتوی ناتوان است.
جنسِ دیالوگهایِ این نمایشنامه که بارها خوانندهاش را به خنده میاندازد، شباهتِ دورادوری دارد به دیالوگهایِ دیگر نمایشنامهنویسِ ایرلندی : بکت. و اما اتفاقاتش، خواننده، در حینِ خواندنِ این اثر، متوجه خواهد شد که چیزی غریب گریبانش را گرفته : تردید. او بارها در قضاوتهایش تجدیدنظر خواهد کرد، از ذهنِ مورین بیرون آمده و واردِ ذهنِ ری میشود و از دریچهی نگاهِ پاتو خواهد نگریست و……
با خواندنِ این نمایشنامه و صد البته، متنِ فینتن اوتول، نویسندهی ایرلندی و منتقدِ تئاتر، خاستگاهِ فکری مک دانا را خواهیم شناخت و پی خواهیم برد که چرا «در بروژ» چنینِ فیلمِ مذهبیِ دلنشینی ست.
ملکهی زیباییِ لینِین /مارتین مک دونا / حمید احیاء / انتشاراتِ نیلا