درختها
ایستاده مرا نگاه میکنند
آغوشم اما
سپیدتر از قطبهای جهان
باد میآید
موهایت تکان میخورد
برف میآید
آدم برفی در آغوشم به خواب میرود
بیدار شو
قایقی که از حوالی چشمهایت گذشت سبز بود
بیدار شو
پیراهنی برایت بافتهام از اشکهای گرم
برف بهانهی خوبی نیست
گاهی آنقدر میآید که
لباسهای توی چمدانم آب میشوند
حوصلهام سر میرود از اقیانوس
و چشمهایم که
هر چه میرود
نمیرسد به سبزی چشمهایت
02/16/2011, 10:21 ق.ظ
kheyli bahal boooood mamnon
03/08/2011, 11:11 ب.ظ
خوب بود اول شعر خیلی قوی تر بود از پایان انگار یک گسستگی بین قسمت شروع و پایان شعر وجود داره ولی در مجموع خوب بود.
سری هم به وبلاگ من بزنید خوشهال می شوم.
05/15/2011, 03:59 ب.ظ
خوب بود ایسا جان.بیست بیست.
10/26/2011, 09:18 ب.ظ
درووودآیسا جان
من بیداریشو بیشتر دوست دارم تا خوابش منظورم قسمت دوم شعره
راست میگی” برف بهانه خوبی نیست” اما…
12/01/2011, 07:16 ب.ظ
پیراهنی برایت بافتهام از اشکهای گرم …بسیار زیبا بود…