سالت یک تریلر معرکه است. همه کارهایی را که فیلمهای بد انجام میدهند و من نمیتوانم تحمل کنم در خود دارد، اما آنها را در یک فیلم خوب بهکار میگیرد. جواب دندانشکنی به همه آن کارگردانهای اکشنهای مبتذلی است که هرجا گیرشان آمده ترکاندهاند و دست به دست هم، اعصاب ما را داغان کرده اند. فیلم باعث میشود زمان را پرهیجان سپری کنید و آلارم ساعتتان ۱۰۰ دقیقه از کار نیفتد.
سالت بهطور باشکوهی آبزورد است. این فیلم حفرههایی دارد که آنقدر بزرگند که کل فیلم از درونشان رد می شود. به نظر میرسد قوانین فیزیک مثل کارتون رودرانر نادیده گرفته میشوند. آنجلینا جولی با آخرین سرعت به آخر ناکجاآباد میرسد و فقط در آخر کار، جایی که سوار هلیکوپتر است، به پایین نگاه می کند.
جولی یک زن خوشچهره است. لازم نیست این را به شما بگویم. به همین دلیل است که دستمزدهای زیاد می گیرد. سینما چشمها، لبها، نیمرخ، بازوها، سینهها، کمر، باسن و رانهای او را معروف و مجلل کرده است. اما سالت به قوزک پاهای او ادای احترام می کند. کسی که میتواند از ارتفاعاتی بپرد که او در این فیلم میپرد، آن هم به روشی که او انجامشان می دهد، ممکن است به هر دلیلی بمیرد؛ اما حتماً دلیلش پیچ خوردن قوزک پا نخواهد بود.
می دانید پارکور چیست؟ ویکیپدیا آن را به این صورت تعریف میکند: انضباط فیزیکی در تمرینی که شخص برای پیروز شدن بر هر مانعی که سر راهش قرار میگیرد، از طریق سازگار کردن حرکاتش با محیط انجام میدهد. اولین سالت، کاراکتر جولی کاری می کند که انگار بدو لولا، بدو فیلمی درباره پیادهروی بوده است. صحنهای هست که او هشت طبقه را با استفاده از ستون نگهدارنده آسانسور پایین میآید؛ به سادگی با تکیه به دیوار از این سو به آن سو میپرد و کمکم به زمین میرسد؛ هربار هم که میپرد، می گوید «اوف»؛ فقط همین.
درباره پیرنگ الان چیز زیادی نخواهم گفت. چیزی که دانستنش برایتان لازم باشد وجود ندارد و امکان دارد گفتن هر چیزی لذتتان را از بین ببرد. اجازه بدهید کار را راحت کنیم: جولی نقش زنی را بازی میکند که مصمم است تک و تنها، دنیا را از نابودی اتمی نجات بدهد. این پیرنگی نیست که با تعاریفی که از فیلم کردم، منطقی باشد یا با عقل جور دربیاید؛ ولی جا به جا، غافلگیر شدن در طول مسیر لذتبخش خواهد بود. غافل گیریاش هم به این شکل نیست که هر توییست را آن قدر کش بدهد که بعد از افشایش انگار فیلی را از یک کلاه بیرون آورده است.
نه، هر توییست که افشا میشود باعث ایجاد موقعیتی برای تعقیبوگریز بعدی میشود. اولین سالت، یکی پس از دیگری، از محلهای امن نظامی غیر قابل فرار و نفوذ ناپذیر، فرار میکند یا به درون آن ها نفوذ میکند. همه اینها را هم یکتنه و با دست خالی بهعلاوه چندتا اسلحه، نارنجک و یک موشکانداز دستساز خانگی انجام میدهد. میدانید درباره جینجر راجرز چه میگویند:«او هرکاری که فرد آستر کرد انجام داد، بهغیر از اینکه وارونه و با کفش پاشنهبلند انجام داد». اولین هم همان کارهایی را میکند که جیمز باند انجام می داد، بهغیر اینکه وارونه و با پای برهنه در برف انجام می دهد.
در نقطهای از فیلم، اولین به کف بتونی سیاهچالی در کره شمالی زنجیر شده و یک شلنگ لاستیکی به درون دهانش فرستاده شده و با آن بنزین به خوردش میدهند. این شروع فیلم است. نمی خواهم بگویم او بعد از این جریان از چه خطرهایی جان سالم بهدر میبرد. او نقش یک جاسوس سیا را بازی میکند ـ الان دارم جزییات زیادی را لو میدهم. نقشهای مکمل مهم را لیو شرایبر و چیوتل اجیوفور بازی میکنند.
کارگردان فیلم فیلیپ نویس است. کارگردانی استرالیایی تبار که دامنه کارش از تریلرهای مبتنی بر کتاب های تام کلنسی تا درام عالی و دردناک حصار ضدخرگوش تغییر میکند. در اینجا او با کمک فیلمبرداری رابرت السویت و تدوین استوارت بیرد و جان گیلروی، مثل یک استاد صنعتگر عمل می کند. فیلم صحنههای تعقیبوگریز محشری دارد. خوانندگان وفادار من می دانند که این چیزها، در کل، برای من تازگیشان را از دست دادهاند. اما یک صحنه تعقیبوگریز خوب، یک صحنه تعقیبوگریز خوب است و با این چیزها به دست میآید: ارتباط منطقی درست در فضاها، مهم نیست چهقدر غیرمحتمل باشند؛ قدری تداوم حرکتی، مهم نیست چه قدر افکتها و کار بدلکاران مبتکرانه باشد؛ و یک دلبستگی خالص به تماشاگر.
در این ناحیه است که آنجلینا جولی موفق است. او اراده محکمی به نقشش می دهد که فیلم به آن نیاز دارد. او با یک انرژی حسی و روحی، خود را به درون نقش پرتاب میکند. او به نوعی، به مقام یک ابرقهرمان نمیرسد (اگرچه مصونیتش یک ابرقهرمان را القا می کند)، ولی به مقام یک جنگجوی مصمم و شجاع دست پیدا میکند. سؤال میکنید او چهطور است؟ او مثل همیشه زیباست؛ صحنه ای است در یک اداره که او از پشت شانههاش به عقب نگاه میکند تا با شرایبر صحبت کند و شما با خود فکر می کنید: «اوه، خدای من». اما نه نویس و نه خود جولی در نشان دادن زیباییاش زیادهروی نمی کنند. او بادلوجرأت و ناامید است و گاهی هم خونآلود میشود؛ و ما با همه اینها درگیر میشویم.
اگرچه سالت یک راه هوشمندانه برای غلبه بر تاریخ پیدا کرده و سنت روسها در نقش بدمنهای شریر را احیا کرده، نه این المان و نه المان های دیگر پیرنگ، نیازی به تحلیل ندارند. همهاش بستریست که یک فیلم تریلر روی آنها استوار بشود. دیدن یک فیلم ژانر که کارش را درست انجام میدهد، هیجانانگیز و نیروبخش است.
امتیاز ایبرت: ۴ از ۴
10/19/2010, 09:29 ب.ظ
فکر میکنم این نوشته مدح شبیه به ذم باشه تااینکه ذم شبیه به مدح