سه داستانک از هومن نیک فرد

, , ۶ دیدگاه

برف سرخ

 

یخه‌ی نمناکم را چسبید و به سینه‌‌ی دیوار کوبیدتم. آن طپانچه‌ی دراز و زنگ زده‌اش را هم روی شقیقه‌ام فشار داد و از گلویش صدایی بیرون آمد که معنی‌اش را نفهمیدم. از ترس به نفس‌نفس افتاده‌ بودم و نگاهم را از چشمان خیسش قایم می‌کردم. آن‌قدر شقیقه‌ام را فشار داد تا دیگر مجبور شدم پای دیوار دراز کش بیفتم و علف‌های هرزی را که کنج دیوار سر از خاک برآورده بودند در مشتم فشار دهم. دوستی من و پدرش به سال‌های دور برمی‌گردد. همان سال‌ها که پیتر با عروسک‌های چوبی‌اش جنگ سرخ‌پوستی راه می‌انداخت. یک‌روز شنیدم که جلوی پدرش قسم خورد مرا می‌کشد. فکر می‌کرد با کشتن من همه‌چیز درست می‌شود. لورا، عاشقم شده بود. همه‌ی دهکده فهمیده بودند که آن دخر جوان سفید‌پوست خاطرخواه من میان‌سال سرخ‌پوست شده است. پیتر که فهمید، لورا را کشت. امروز پدرش دق کرد. حالا می‌خواهد من را…

 

 

 

مسأله

 

انقد دنبالم نیا. دیگه خسته‌م کردی. هیشکی به من نیگا نمی‌کنه. همه چش‌شون به توءِ عوضیه. حالم ازت بهم می‌خوره، می‌فهمی؟ د چرا هیچی نمی‌گی لعنتی؟ نمی‌تونم تحملت کنم. چرا دهن نداری؟ اصلا چرا گوش نداری؟ اگه گوش نداری پس لابد هیچیم نمیشنوی! پس من دارم با کی حرف می‌زنم؟ آخه چی‌کارت کنم؟ چرا تو خودتو نداری اما من تورو دارم؟ چرا؟ ها؟ باید یه‌جور از دستت خلاص شم. می‌دونم چی‌کار کنم. می‌برمت یه‌جای شلوغ‌و به‌زور از خودم جدات می‌کنم. چشم که نداری پس حتماً گمم می‌کنی. ولی…ولی چه‌جوری آخه؟ تو چرا مث همه‌ی سایه‌ها نیستی؟ چرا اونموقع که هیشکی سایه نداره من تو رو دارم؟ کاش می‌شد کشتت. می‌شه کشتت؟ آره می‌شه. باهم از این بالا می‌پریم پایین. تو هوا که تو نیستی، هستی؟ بپر…

 

.

 

.

 

.

 

من الآن یه روحم، یعنی توأم یه روحی؟

 

 

 

می‌شه بعداً بمیرم؟!

 

بیا با هم یه‌جور می‌سازیم. یه نون و پنیری پیدا می‌شه بخوریم. کلبمون حقیره اما توش صفا که هست. الان وقتش نیست که بچه‌ها رو ول کنم به‌حال خودشون و برم. خودت می‌بینی که، فعلاً بهم نیاز دارن. بیخیال اونایی که فرستادنت. شنیدم شماها قلبم دارین. دارین؟ بیا، بیا بشین گپی بزنیم، بیا برات درد دل کنم شاید تو و اونای دیگه از خر شیطون پیاده شین. به جون تو ترسی ندارم. نگران این طفل معصومام. بالاخره یه بخور نمیری میارم براشون. افتخار نمی‌دی؟ می‌خوای وایسی همونجا‌و حال خراب مارو ورانداز کنی؟ راستی شما فقط جون می‌گیرین؟ کار دیگه‌هم بلدین؟

 

 

۶ دیدگاه

  1. راوي

    04/10/2011, 11:27 ق.ظ

    با سلام و عرض خسته نباشید خدمت مدیر محترم سایت جذاب آدم برفی ها
    من یه داستان نویس نو پا و تازه کارم
    دوست دارم داستان ها و مینی مالهام (ترجیحا توی سایت شما) خونده بشه و مورد نقد و نظر قرار بگیره
    لطفا منو راهنمایی کنین
    در ضمن خیلی وقته که سایت به روز نشده. ما منتظر داستانک های جدید هستیم

    پاسخ
  2. راوي

    04/10/2011, 11:29 ق.ظ

    داستانهای آقای نیکفرد همیشه جذاب و خواندنی و ایده برانگیز هستند
    منتظر داستانهای بعدی شما هستیم

    پاسخ

ارسال پاسخ به کامران

(*) لازم، ایمیل شما منتشر نخواهد شد