هنوز نعش زمین روی شانه ی شب بود
که نعش دختری از آستین من رویید
هزار و سیصد و شصت و تبر گذشت از من
دو مار از تََََََرَک شانههای زن رویید
دوباره پشت زمستان سرد بارانی
کسی به پنجره انگشت میکوبد
و درد در رگ من با خشونتی وحشی
به ماندههای تنی کشته مشت میکوبد
شبی که میگذرد از کنار بستر من
دو دست خونی آلوده در دهن دارد
و یک جهنم داغ و دو تا فرشته ی مرگ
شبی که می گذرد زیر پیرهن دارد
… و بعد حضرت قدیسههای ترسایی
خدا کنار درختان بید خوابیده
و شعله شعله جهنم چکید از نعشی
که زیر ملحفههای سفید خوابیده
هزارو سیصدو شصت و تبر که نه در من
هزارو سیصد و یک بیستون پر از فرهاد
و نعش دخترکانی که یک شب زخمی
دو مار از ترک شانههایشان افتاد
08/19/2010, 10:13 ب.ظ
آشناست
):
08/19/2010, 10:17 ب.ظ
و کاش نبود
09/06/2010, 12:03 ق.ظ
خانم هویدا(فامیل زیباتون باعث میشه انسان با قرابتی اسمتون رو جا بندازه)ابلیس وار محیطی بر شعاع تابش واژه.لعنت بر این مقایسه لعنتی که همسر خرد گریزم را هی تند تند کنار تصویر اتوپیایی ام از شما قرار می دهد.
09/24/2010, 12:04 ق.ظ
زیبا بود
لذت بردم
خوشهال میشم اگه به وبلاگ من هم سری بزنید و نظر بدین
12/28/2010, 08:14 ب.ظ
jaleb bood datetan dard nakone be man ham sar bezan
08/19/2011, 11:56 ق.ظ
خوب شد پس از سالهاچند شعر خوب خواندم
فامیل زیبای شما شما را جاودانه تر می کند
سر بلند بمانید