http://www.imdb.com/title/tt0892769/
آن ستاره خواهد درخشید هر چند من و تو نبینیم اش
میشود دربارهی یک فیلم حرفهای زیادی زد. میتوان مفهومی را از داستانش بیرون کشید که هیچ کس دیگری متوجهاش نشده است. و یا میتوان با کلماتی جادویی طوری دربارهاش حرف زد که همه از خواندن متن شما به وجد آیند. اما من قصد چنین کاری را ندارم. فقط و فقط دلم میخواهد وضعیت جدیدی را که چند سال بیشتر از پدیدار شدنش نمیگذرد بیشتر توضیح دهم و شاید حتی برخی از شما دوستان را متوجه این وضعیت کنم. احتمالا پنج سال برای بعضی از دوستان مدت طولانی باشد و شاید برای برخی دیگر برعکس. اما برای من در مورد مسائل مختلف این فاصلهی زمانی وضعیت متفاوتی مییابد. پنج سال زمان زیادی نیست اگر درونش زندگی کرده باشیم و شاهد تغییر نحوی برخورد با یک موضوع باشیم.
پنج سال پیش کمتر کسی سراغ از سینمای انیمیشن میگرفت. تنها برخورد افراد – منظورم بزرگ سالان است ـ محدود میشد به استفادهی ابزاری از آن برای ساکت کردن بچههای کوچکشان. در این بین اندک کسانی هم که از این نوع سینما لذت میبردند و بر حسب اتفاق کمی سن و سال بیشتری داشتند از سوی بسیاری از اطرافیانشان مورد تمسخرهای دوستانه قرار میگرفتند. همین افراد شاید دلخوش به یک یا دو انیمیشن خوب در طی یک سال بودند و با تماشای چندین و چند بارهی آنها در کنار دیگر انواع سینما روزگار میگذراندند. اما امروز مخاطب انیمیشن، یعنی همهی گروههای سنی در تمام نقاط جهان با تمام گونههای فرهنگی و سلایق متفاوت. امروز دیگر در طی یک ماه شاهد اکران شدن یک یا دو انیمیشن هستیم. و از بین این تعداد انیمیشن در یک سال مقدار قابل توجهی انیمیشن خوب و حتی میتوانیم بگوییم شاهکار وجود دارد. دیگر داستانهایی از نوع شیرشاه کششی برای نسلی که وال-ای یا مری و مکس دیده است ندارد. دیگر ادبیات کلاسیک کودک و کلیشههای تکراری سوژهی فیلمهای انیمیشن نیستند؛ بلکه در هر فیلم با نوعی ابداع سوژه مواجه میشویم. نوعی تفاوت اساسی در ایدههای اولیه و تلاش برای ابتکار بیشتر در روایت و دخیل کردن متیفهای متفاوت تر در کنار یکدیگر. دو دگرگونی اساسی باعث به وجود آمدن این وضعیت شده است. دگرگونی اول تغییر در نوع نگرش سازندگان انیمیشنها به این نوع سینما و نحوهی سوژه یابی و روایت داستان است و دیگری که بسیار مدیون دگرگونی اول است تغییر در نگرش مخاطب به این نوع سینما ست. از سویی دیگر همین تغییر در نگرش مخاطب تغذیه کنندهی تلاش بیشتر سازندگان برای صرف نیرو و خلاقیت بیشتر در ساخت فیلمهایشان است. پس در کل میتوانیم این گونه جمع بندی کنیم که هر دوی این عوامل تغذیه کنندهی نیروی دیگری هستند. اما اینکه کدام یک اولین قدم را برداشتهاند – هر چند کفه به سوی سازندگان و کمپانیهای بزرگ فیلم سازی سنگینی میکند – بدون تحقیق جامع و دقیق نمیتوان قاطع حرف زد.
سازندگان در معنای کلی کلمه در هر فیلم سعی میکنند سوژهای بکرتر و خلاقانهتر پیدا کنند و مفاهیم عمیقتر و ضروریتر را در دل داستان خود به زبانی هر چه سادهتر و در عین حال غیر مستقیمتر بیان کنند. از طرف دیگر مخاطب هر بار با سلیقهای سیری ناپذیر منتظر پیچیدگیهای بیشتر در عین سادگی بیشتر است. این روند در کل به نفع هر دو طرف تمام میشود و نتیجهی کلی به بلوغ رسیدن نوعی از سینماست.
این مقدمهی کوتاه ولی مهم زمینهای را فراهم میکند تا در مورد یکی از انیمیشنهایی که وام دار این روند رو به رشد است حرف بزنیم. چگونه اژدهای خود را تعلیم دهید اگر چه یک شاهکار ماندگار نیست اما نمونهی مناسبی ست که حرفهایی را که زدهایم تصدیق کند. این فیلم داستان وایکینگ جوانی ست که بزرگترین مشکل مردم روستایش مقابله با اژدهاهای همیشه گرسنه است. تمام هم و غم مردم این روستا مبارزه کردن و در نهایت از بین بردن این اژدهاها ست، به گونهای که فعلایتهای دیگری را که برای یک زندگی خوب لازم است را فراموش کردهاند. در این بین قهرمان کوچک داستان فیلم برخلاف دیگر هم سن و سالانش نگرش دیگری به زندگی دارد. اما برای اثبات خودش مجبور است به شکار اژدها به پردازد و چون نیروی بدنیاش چندان قابل توجه نیست با کمک هوشش وسیلهای را برای شکار اژدها اختراع میکند و در نهایت موفق میشود خطرناکترین اژدها را شکار کند. اما همه چیز به اینجا ختم نمی شود. او برای اثبات خودش به چیزی فراتر از شکار کردن و کشتن یک اژدها نیاز دارد. مابقی داستان فیلم مربوط میشود به جزئیاتی به ظاهر تکراری،اما کلیتی که فیلم در بتن خود میپروراند نه تنها نو و بدیع است، نحوهی روایت چنین موضوعی نیز کار بسیار دشواریست که سازندگان فیلم به آن دست یافتهاند.
رو به رو شدن با اژدها نماد چیزی که شناخت درستی از آن نداریم و همواره هالهای شبیه به ترس اطرافش را پوشانده است.این ترفند تشبیه دقیقی ست از درونیات هر انسانی که نه میشود حضورش و تاثیرش را انکار و نه میتوان به گونهای کامل لمسش کرد. ضمیر ناخداگاه عنصری اساسی نوع رفتار هر انسانی ست. همان گونه که اژدهاهای گرسنه تبدیل به عنصر اساسی زندگی مردم دهکدهی بِرگ شدهاند. جالب اینجاست که هر اژدهایی ویژگی خاص خودش را دارد (مانند ویژگی های روانی منحصر به فرد هر انسان) و قهرمان داستان به دنبال به دام انداختن ناشناختهترین و ترسناک ترین آنها ست. اما اژدها همان قدر از قهرمان داستان میترسد که او از اژدها و این کلید یافتن نحوهی ارتباط برقرار کردن صحیح است. ضمیر ناخودآگاه بخشی از وجود هر انسانی ست. از این رو شخصیتهای داستان هم به نوعی باید کامل کننده یکدیگر باشند. پس اژدها دچار نقص عضو میشود و تنها شانس پرواز دوبارهی اژدها یکی شدن با وایکینگ کوچک است. این وضعیت در پایان داستان و نقص عضو پسرک به نوعی حس دوطرفه تبدیل می شود و تاکیدی ست بر این موضوع که هیچ کدام از طرفین بر دیگری برتری ندارد. از سویی دیگر میتوان این نقص عضو دو طرفه را از این منظر نیز مورد توجه قرار داد که نبودی برتری یعنی نبود پدر ( با بار معنایاش در نظام پدرسالارانه).
در ادامه ارتباطی صمیمی و به نوعی همزیستی شیرینی بین اژدها و پسرک شکل میگیرد و اینک زمان غلبه کردن بر کج اندیشی دربارهی ناخودآگاه جمعی ست. و در این راه پدر مانع اصلی ست. این خود شمهای از کنایهی فیلمنامه به نظام پدرسالاری ست. اما باید به این نکته دقت کرد که هر چند تا آخر داستان هیچ اثری از مادر در فیلم نیست و تنها عشقی مرد سالارانه بین شخصیت اصلی و دخترک زیبا روی داستان سنگینی میکند. با این وجود فیلم درگیر تشریح این وضعیت به عنوان بن مایهی اساسی داستانش نمیشود و تنها در حد یک اشاره و کمک گیری از یک مفهوم در پیشبرد دقیق تر داستان باقی میماند. اما تا این حد پیش رفتن نیز برای انیمیشنی در این حد خود نکتهی مثبتی به شمار میآید. مردم روستا و در یک کلام تودهی افکارعمومی به مبارزهی اژدهاها میروند چون پدر اینگونه میخواهد. و در مقابل به ظاهر کج رویهای پسر، این پدر است که سرسختانه ترین مخالفت را میکند و در نهایت با ظاهر شدن اژدهای پدر و درمانده شدن پدرِ وایکینگها این نوع نگرش متفاوت پسرک است که به گونهای آرام و موزی مهلت گفته شدن مییابد. همین نگرش متفاوت است که در نهایت موفق به شکست اژدهای غول پیکر میشود.
چنین المانهای پیچیده و در هم تنیدهای چگونه مجال مطرح شدن در دل داستان یک انیمیشن دوست داشتنی را مییابند؟ خب این نیز نتیجه نگرش متفاوتی ست که سازنده و مخاطب به انیمیشن یافته است و حالا مسئله ی مهم شناختن قهرمان کوچکی نیست که این نگرش جدید را برای اولین بار درک کرده و به ما آموخته است بلکه وظیفهی منِ مخاطب و سازنده به بلوغ رساند و بازشناختن جنبههای جدید این نگرش زیباست.
چگونه اژدهای خود را تعلیم دهید هر چند به احتمال فراوان تبدیل به کلاسیکی ماندگار در تاریخ سینما نخواهد شد و بسیار زودتر از آنچه تصورش را می کنم به فراموشی سپرده خواهد شد. اما ارزش آن به عنوان یک اثر هنری درخشان در عصر طلایی درخشش انیمیشن غیرقابل انکار خواهد بود. چگونه اژدهای خود را تعلیم دهید ستارهی درخشان کوچکی ست از کهکشانی درخشان تر که تمام درخشش را مدیون همین خلاقیتهای کوچک و دوست داشتنی ست.
10/24/2010, 11:37 ق.ظ
با عصر طلایی و مقدمه ات کاملا موافقم. اما اژدها رو از بهترین انیمیشن ها نمی دونم. چون همه چیزش تکراری بود و برای بزرگترها چیز زیادی نداشت. البته رویکرد و محتوای اثر درباره تحمل دیگران و درک عقاید مخالف خیلی خوب بود و این چیزیه که برای بچه ها لازمه. اما من به عنوان یه مخاطب بزرگسال نکته جالبی تو فیلم ندیدم.