حالا دیگر پس از دیدن نمونههای مکرر باید فهمیده باشیم که اثر نمایشی بگیر و نگیر دارد و اینطور نیست که اگر همه شرایط مهیا باشد، کارِ نمایشی حتماً شاهکار یا حتی دیدنی از کار دربیاید. نمونههای بسیاری در این سالها در سینماو تلویزیون داشتهایم که فیلمنامه خوب و کارگردان چیرهدست و بازیگران حرفهای کنار هم جمع بودهاند و همه انتظار داشتهایم اثری قابل تأمل ببینیم، اما نتیجه چیزی نزدیک به فاجعه بوده. بنظر میرسد اثرِ نمایشی به جز عوامل فنی خوب و پروسه تولید مناسب نیازمند چیز دیگری هم هست که شاید به چشم نیاید. شاید بشود اسمش را گذاشت نوعی «جَنَم» یا «شَمّ هنری» یا همان «روح» که باید در اثر نمایشی باشد تا کار بر دلِ مخاطب بنشیند و تأثیرگذار باشد.
محمدرضا هنرمند قبلاً نشان داده بود که در زمینه طنز تلویزیونی حرفهایی برای گفتن دارد. برای مثال او در مجموعه «کاکتوس» و دنبالههای آن در دهه هفتاد طنز تلویزیونی خاصی را ارائه کرد که موفق بود و مخاطبان بسیاری را جذب کرد. کاکتوس نوعی طنز کلامی خاص و هوشمندانه ارائه کرد که تا پیش از آن در تلویزیون ما نظیر نداشت. کاکتوس سرشار از اشارههای سیاسی و اجتماعی طنزآمیز بود و کمدی موقعیتی که ایجاد شده بود به شدت به درآمدن طنز و شوخی ها کمک میکرد. بعد از کاکتوسها اگر سریال «زیرِ تیغ» را نقطه اوج کارنامه هنرمند بدانیم، توقعمان از او چنان بالا میرود که بهتر است آشپزباشی را فراموش کنیم و منتظر کار بعدی او بمانیم. در زیر تیغ همین در بازیگر اصلی آشپزباشی (پرویز پرستویی و فاطمه معتمدآریا) حضور داشتند و با فیلمنامه محشر «علیاکبر محلوجیان» چنان شاهکاری خلق شد که تأثیرگذاری شگفتانگیزی داشت و بدون شک سالها در ذهن مخاطب میماند. زیرتیغ آن جنم یا روح هنری را داشت. در آشپزباشی حتی این دو بازیگر توانا نیز قربانی فقر داستانی سریال میشوند و بازی کلیشهای و باسمهای از خودشان ارائه میدهند. تفاوت زیرتیغ و آشپزباشی بار دیگر اهمیت متن داستانی را در آثار تلویزیونی به ما گوشزد میکند. زیرتیغ سریالی بود که بیشترین تعداد بینندگان را پای تلویزیون نشاند و موقع پخش خیابانها خلوت میشد و حتی سوژه داستان به خارج از دنیای تلویزیون هم راه یافت و یک مورد قصاص به خاطر قتل تحت تأثر این سریال منجر به بخشایش شد.
در «آشپزباشی» محمدرضا هنرمند همه چیز بود اما باز انگار چیزی کم بود و کل سریال نَچسب و بیروح بنظر میرسید. در سالهای اخیر فیلمها و سریالهای بسیاری با موضوع محوری غذا خوردن و آشپزخانه و لذتهای آشپزی ساخته شده که زیرگونهی «داستان آشپزخانهای» (Kitchen Story) را بوجود آورده است. نمونه اخیرش در سینمای جهان فیلم «جولی و جولیا» بود یا «مثل آب برای شکلات» در سالهای قبل. در سینمای ایران تا حدی میشود «ماهیها عاشق میشوند» و «کافه ترانزیت» را هم جزو این ژانر فرعی دانست . شاید محمدرضا هنرمند میخواسته برای اولین بار یک Kitchen story ایرانی درست کند اما به هزار و یک دلیل آشپزباشی آن چیزی که باید میشده از کار در نیامده. ریتم سریال از همان ابتدا مشکل داشت و چنان کند بود که بعد از ۳ قسمت تنها یک اتفاق مهم در داستان روی داده بود و هنوز شخصیتها در حواشی آن پرسه میزدند. لحن سریال بین شوخی و جدی در نوسان بود و انگار سریال تکلیفش با خودش معلوم نبود. آشپزباشی «کنش» کم داشت، ماجرا نداشت اما به جایش تا دلتان بخواهد شخصیتهایی داشت که جلوی هم میایستادند و فقط حرف میزدند . شخصیت ها در نیامده و شوخیها بینمک و کلیشهای بودند. مخاطب باید چندین قسمت منتظر مینشست تا ببیند بالاخره موتور داستان کی شروع به کار میکند. انگیزه شخصیتها برای مخاطب معلوم نبود و روابطشان توجیهی براساس منطق داستان نداشت. اکبر آقا (پرویز پرستویی) همیشه با غیظ و عصبانیت برخورد میکرد در حالیکه باورپذیری این شخصیت برای بیننده به خوبی صورت نگرفته بود.
مشکل اصلی آشپزباشی این است که قصه ندارد و این از محمدرضا هنرمند که لااقل در زیرتیغ نشان داده قصهگوی خوبی است بعید است. قصهی آشپزباشی را میتوان از سر تا ته در دوخط تعریف کرد: آشپزباشی داستان یک خانواده است که مدیریت یک رستوران مشهور را برعهده دارند. زن مدیر رستوران و مرد آشپزخانه است. اختلاف بر سر اینکه کدامیک نقش اصلی را در رستوران دارند سلسله دعواهای زن و شوهری را آغاز میکند که بدون جذابیت و درست مطابق کلیشهها تا پایان سریال ادامه پیدا میکنند. ظرفیت داستانی آشپزباشی در حد همان دو خط طرح اولیهاش میماند و حتی بعد از ده قسمت جلو نمیرود. اسم سه فیلمنامهنویس در تیتراژ سریال میآید اما باز داستان کمرمق است و به زور به قسمتهای پایانی میرسد.
«آشپزباشی» تمام شد و مثل انبوه سریالهای بیخاصیت این سالها تنها مدت زمان آنتن مدیران سازمان صداوسیما را پُر کرد و رستوران آشپزباشی را هم معروفتر کرد. کمی هم تصاویر شیک از غذا و چلوکباب درست کردن و رستوران و اینها نشان مردم داد. اما سوالی که در ذهن مخاطبان جدی تلویزیون بدون پاسخ میماند این است که مگر نمیشود قبل از تولید نهایی چنین سریالی ضعفهایش را دید؟ مگر فیلمنامهنویسان نمیتوانستند متوجه شوند که قصهشان خام است و بدرد یک فیلم کوتاه میخورد نه یک سریال و اصلاً خیلی تا قصه شدن فاصله دارد؟
02/11/2017, 11:55 ق.ظ
ممنون و تشکر از سایت خوبتون