مقدمه:
نقد تاریخیـ شرح حالی داستان «تاریکخانه» صادق هدایت را با جملهای از خود صادق هدایت شروع میکنیم: «اگر راست است که هرکس یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد، شاید من اصلاً ستاره نداشتهام» (بوف کور). همچنین بد نیست به اتوبیوگرافی کوتاه صادق هدایت به خط خودش در آذرماه ١٣٢۴ نگاهی بیندازیم. هدایت مینویسد: «همان قدر از شرح حال خود رم میکنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کردهام اما پیشبینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقه خوانندگان است باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهی زندگیام قدر و قیمتی قابل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهی چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهی خود آنها مناسبتر خواهد بود. مثلاً اندازهی اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یا بوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند. از این گذشته شرح حال من هیچ نکتهی برجستهای در بر ندارد، نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت روبرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند به طوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شده است. روی هم رفته موجود وازدهی بیمصرفی قضاوت محیط دربارهی من میباشد و شاید حقیقت در همین باشد.»
نقد تاریخیـ شرح حالی در کنار نقد اخلاقی ـ فلسفی از انواع مهم نقد سنتی (Traditional) است. این نقد قدیمیترین نوع نقدی است که بشر با آن آشنا بوده است و از آن برای فهم بهتر آثار ادبی و یا آثار هنری بهره جسته است. در نقد تاریخی ـ شرح حالی بیوگرافی نویسنده و تاریخ زندگی او (یا تاریخی که برای اثرش انتخاب کرده) در محور قرار دارد و تحلیل متن براساس آن انجام میپذیرد. همهی ما کمابیش با این نقد در دوران تحصیلی خود در کتابهای ادبیات دوران راهنمایی و متوسطه آشنا شدهایم چرا که پیش از هر اثر خلاصهای دربارهی زندگینامهی نویسنده و تاریخ زنگی او و مضمون آثار او با توجه به این دو، آورده شده است و این خود به خود روزنهای را برای ما باز میکند تا از آن به متن بنگریم و آن را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.
در این نقد، کلید فهم متن، زندگی نویسنده است و منتقدان در این حوزه بر این اعتقادند که هر نویسندهای به عمد یا بدون اختیار از خود و تجربیاتش مینویسد. این نکته شاید در اکثر موارد در مورد تمامی نویسندگان خارجی و داخلی صحیح باشد که هر کس راجع به خویش و یا راجع به زندگی خود مینویسد. برای مثال می توانیم به جیمز جویس (رهبر مدرنیسم در داستان نویسی) اشاره کنیم که این نویسنده ی بزرگ و به عقیده ی برخی بزرگترین داستان نویس قرن بیستم و صاحب آثار ماندگاری همچون «اولیس» و «تصویر هنرمند در جوانی» تماماً راجع به خود می نوشته است و شاید در مقایسه با بزرگان داستان نویسی جهان شخصی ترین نویسنده است. در حقیقت نقد شرح حالی نقاط تاریکی از متن را با ارجاع به دنیای نویسنده روشن میکند. تاریخ نیز میتواند محکی برای تفسیر متن باشد چرا که ادبیات و تاریخ همواره و در همهی دوران اثر متقابل بر یکدیگر داشتهاند که خود در تاریخ نیز میتواند متشکل از اجتماع، فرهنگ و نظر باشد.
از مهمترین مثالها در زمینهی نقد تاریخی ـ شرح حالی اثری است از ساموئل جانسون با عنوان «زندگی شاعران انگلیسی» (Lives of English poets) که در آن به بررسی آثار شعرای انگلیسی قبل از خود با توجه به شرح زندگی آنها پرداخته است. برای مثال دکتر جانسون که یک سلطنت طلب افراطی بوده کارهای بسیار ارزشمند جان میلتون را از دیدگاه این منظر نگاه می کند که میلتون یک ضد سلطنت بوده است. در ادبیات فارسی صادق هدایت نمونه ی بارزی از این مدعاست چرا که فهم کارهای او در ارتباط با بیوگرافی اوست که معنی پیدا میکند.
صادق هدایت کوچکترین فرزند هدایت قلی هدایت (اعتضادالملک) و عزیز کردهی خانواده بود. او فرزندی تنبل و نسبت به امور درسی خود کسی بیتوجه بود. پس از اتمام دورهی دبیرستان به عنوان دانشجوی بورسیه در میان نخستین گروه دانشجویان اعزامی به خارج از کشور راهی اروپا شد و در مدرسهی عالی مهندسی راه و ساختمان در کشور بلژیک ثبت نام کرد. پس از آن برای آموختن معماری عازم فرانسه شد و از بلژیک به پاریس رفت. صادق هدایت در ایام اقامت خود در فرانسه جذب افکار نهیلیستی که در آن ایام برخی محافل و گروههای جوان فرانسه را فرا گرفته بود شد. او در اردیبهشت ماه ١٣٠٧ با انداختن خود به رودخانهی مارن دست به خودکشی میزند اما اطرافیان او را نجات میدهند. سرانجام او به ایران باز میگردد و در تاریخ ١٠ آبان ١٣٠٩ با حقوق ماهانه بیست تومان به استخدام بانک ملی در میآید. در آن زمان او از کار کردن در بانک ملی برای حقوق بسیار کم و کار سنگین خود در آنجا ناراضی بود. در این ایام هدایت با افرادی چون مسعود فرزاد و مجتبی مینوی و بزرگ علوی آشنا میشود. آنها هرشب در کافهآی به نام «رزنوار» با یکدیگر ملاقات میکردند و نام گروه خود را «ربعه» نهاده بودند. هر چهار تن تا حدی بیگانه با جا و مکان خود و راغب اندیشهها و افکار نو و به قول هدایت هر چهار تن در زمینهی ادبیات دست و پایی میزدیم. هدایت فرانسه میدانست، مسعود فرزاد انگلیسی، علوی آلمانی و مینوی عربی با این کیفیت هر یک از افراد این گروه میتوانست با اکثر رویدادهای ادبی جهان آشنا شود. هدایت در این هنگام اولین اثر خود با نام «البعث الاسلامیه فی البلاد الفرنجیه» را انتشار داد.
او از خانوادهای اشرافی بود که خاندانش به قاجار میرسیدند و کار در بانک با حقوق کم برایش اصلاً خوشایند نبود لذا به عنوان مترجم در آژانس پارس استخدام میشود. پس از آن که توانست مقداری پسانداز برای خود جمعآوری کند به همراه همفکر و دوستش محمد مقدم به سمت اراک میروند و تصمیم میگیرند تا آخر عمر مانند فقیرترین روستاییان با حداقل امکانات زندگی کنند. آنها در اراک در خانهی یکی از بستگان محمد مقدم در اتاقی سکنی میگزینند اما پس از چندی به دلیل مسائل ایدئولوژیکی بین آنها اختلاف میافتد و از هم جدا میشوند.
هدایت در این زمان تصمیم میگیرد تا به هندوستان برود. در آنجا با ماشین تحریر قراضهای که از یکی از دوستان خانوادگیاش گرفته بود توانست بوف کور را کپی کند. در همین ایام مدتی بود که رژیم پهلوی برای تضعیف مبانی اسلامی در ایران حرکتی آغاز کرده بود و میکوشید تا گذشتهی دور ایران را در مقابل دورهی اسلامی این سرزمین قرار دهد و با تبلیغات پیرامون مجد و عظمت ایران باستان، اسلام و اعراب را مایهی عقبماندگی و بدبختی ایران و ایرانی معرفی کند. در این هنگام هدایت «کارنامهی اردشیر بابکان» را به زبان پهلوی ترجمه کرد و انتشار داد. پس از آن او داستانهای «علویه خانم» و «بوف کور» را که پیشتر نوشته بود به صورت پلیکپی انتشار داد (ولی طبع و فروش آن در ایران ممنوع بود).
هدایت پس از چند ماه اقامت در هندوستان به ایران باز میگردد. زمانی که ادارهی موسیقی کشور در وزارت فرهنگ تأسیس شد، به استخدام اداره موسیقی درآمد. در ایام همکاری با ادارهی موسیقی بود که هدایت با روزنامهنگاری آشنا شد زیرا این اداره مجلهای ماهانه با نام ماهانامه موسیقی انتشار میداد و هدایت نخستین نوشته خود را در این مجله در تاریخ شهریور ١٣۱٨ انتشار داد. دیگر فعالیت هدایت در سال ١٣١٨ انتشار (چاپ دوم) کارنامهی اردشیر بابکان و چاپ اول «گجسته ابالیش» از متن پهلوی بود.
در سال ١٣٢١ مجموعه «سگ ولگرد» و در سال ١٣٢٢ چاپ اول «گزارش کمان شکن» و در سال ١٣٢٣ چاپ اول ترجمهی «مسخ» اثر فرانتس کافکا، نویسندهی سورئال (Surreal) معروف را منتشر کرد. در سال ١٣٢۴ نیز کتاب «حاجی آقا» را انتشار میدهد. صادق هدایت سرانجام در تاریخ ١٩ فروردین ١٣٣٠ در یکی از آپارتمانهای مون پلیه پاریس خودکشی میکند.
نقد تاریخی- شرح حالی بر داستان کوتاه «تاریک خانه»:
برای اثبات این مسئله که زندگی و تاریخ زمانهی صادق هدایت یکی از مهمترین کلیدها برای فهم آثار اوست داستان کوتاه «تاریکخانه» را انتخاب کردهایم. اما چرا از بین بسیاری از نوشتههای صادق هدایت این اثر را انتخاب کردیم زیرا داستان تاریکخانه به اعتقاد بسیاری اتوبیوگرافی خود هدایت است. هدایت در این داستان تصویری از خودش در قالب «مرد ناشناس» به ما مینمایاند؛ مردی سفید رو با بینی قلمی، مردی از یک خانوادهی اشرافی، کسی که در یک اتاق و تنها زندگی میکند، کسی که از هویت و خانوادهی او هیچگاه سخنی به میان آورده نمیشود، کسی که میخواهد از جریان دنیای خارجی و تماس با اشخاص محفوظ و جدا بماند و در نهایت دست به خودکشی میزند. تمامی ویژگیهای ذکر شده، جزء ویژگیهای بارز صادق هدایت در زندگی واقعی بوده که آنها را در داستان به عنوان ویژگیهای مرد بر میشمارد.
همان طور که پیشتر اشاره شد، بسیاری از قسمتهای داستان در ارجاع به دنیای نویسنده است که روشن میشود، در این باره میتوان به تنفر مرد ناشناس از کار و تلاش اشاره کرد، او در داستان چنین میگوید. «کار و کوشش مال مردم توخالیس به این وسیله میخواهند چالهای که تو خودشونه پر کنن، مال اشخاص گداگشنهاس که از زیر بته بیرون آمدن» و این دقیقاً با خود هدایت مطابق است چرا که وقتی در بانک ملی استخدام میشود خود میگوید: «اینجا آنقدر به خاطر چندرغاز از آدم کار میکشند که آدمو از هرچی کاره بیزار میکنند.» در حقیقت دلیل بیزاری مرد ناشناس از کار را باید در زندگی هدایت یافت.
از موارد دیگری که در داستان در ارجاع به زندگی نویسنده معنا مییابند میتوان به تنفر مرد ناشناس از انسانها اشاره کرد که بسیاری درباره هدایت چنین گفتهاند که او از انسانهای دیگر و نیز خودش متنفر است. یا اینکه او از زندگی در شهر و این حیات ماشینی ناراضی است و حتی در زندگی واقعی، هدایت به این منظور به همراه دوستش محمد مقدم به یکی از روستاهای اراک میروند و آنجا سکنی میگزینند.
در ارجاع به تاریخ و حوادث تاریخی دورهی هدایت میتوان تعبیر دیگری نیز از تنفر او از زندگی شهری داشت. در آن زمان که دنیا در حال طی تحولات پس از جنگ جهانی اول بود، «جریان تجددطلبی» دستور کار دولتها شده بود. میتوان گفت صادق هدایت در این داستان وقتی از زیباییهای خوانسار که دستخوش این جریان تجددطلبی شده، میگوید و هنگامی که از ماشین و هواپیما به عنوان بلاهای قرن یاد میکند در حقیقت نارضایتی خود با این جریان (مدرنیته) را متذکر میشود.
در ادامه میتوان گفت نه تنها زندگی نویسنده مبین اثر اوست بلکه اثر او نیز در بسیاری موارد زندگی او را روشن کرده و به سؤالات دیگران راجع به او، پاسخ میگوید. در حقیقت او برای کارهایی که در زندگیاش انجام داده در اثرش دلیل میآورد مثلاً آنکه چرا فردی تنبل و بیزار از کار کردن بوده که او این گونه پاسخ میدهد که خوراک و پوشاک و… و دویدن به دنبال آنها از بیدار شدن ما جلوگیری میکند. و یا علت کشیده شدنش به لذایذ کاذب را در داستان کنجکاوی بیان میکند و میگوید: «یه وقت بود داخل اونا (مردم) شدم، خواستم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردم، هرچی را که لذت تصور میکردند همه رو امتحان کردم، دیدم کیفای دیگرون به درد من نمیخوره.» یا دگر آنکه چرا آنقدر طالب تاریکی و سکوت و تنهایی است و از همه مهمتر علت خودکشیاش که آن فقر و احتیاج به دیگران معرفی میکند. به عبارتی دیگر هدایت هرچه می خواهد بگوید از زبان مرد ناشناس می گوید.
در حقیقت میتوان گفت به نوعی او سعی در تبرئهی خویش دارد و برای هر کدام از کارهایش که دیگران خطا میپنداشتند فقط دلیلهایی آورده تا خود را از سخنان احتمالی آنان علیه خودش، رها سازد. هدایت در این اثر «مرد ناشناس» را و یا بهتر خود را به گونهای توصیف میکند تا خواننده با او احساس همدردی کند و حق را به او بدهد. راوی داستان از ابتدای سعی در جذاب نشان دادن مرد ناشناس که به گونهای او را خاص و منحصر به فرد توصیف میکند، دارد.
نیست انگاری، بدبینی ، ملیگرایی و گذشته پرستی در آثار هدایت به ویژه همین اثر (تاریکخانه) به وضوح به چشم میخورد. هدایت زندگی را بازی پوچ و مسخرهی طبیعت میداند که مرگ بر آن مرجع است و مردم را به قول خودش در این «تله خربگیری» مشغول دلقکی و رذالتپرستی میبیند و از آنها متنفر است لذا راه مرگ را میپیماید و آن را ستایش می کند. از عالمانهترین تحلیلها از آثار هدایت مربوط به دکتر علی شریعتی است. او درد هدایت را ناشی از رفاه و درد بیدردی میداند و بیاعتقادی و آوارگی او را محصول همین وابستگی طبقاتی به بورژوازی و اشراف معرفی میکند. هدایت به این مسئله در داستان نیز اشاره می کند. گویی او به شیوه ای غیرمستقیم و بسیار ظریف به این نکته که دیگران زندگی او را نقد می کنند و یا نقد خواهند کرد می پردازد و می گوید: «بعد از این خطابه سرشار، یکمرتبه خاموش شد. مثل اینکه مقصود از این همه حرف ها تبرئه خویش بود. آیا این شخص یک نفر بچه اعیان خسته و زده شده از زندگی بود یا ناخوشی غریبی داشت؟ در هر صورت مثل مردم معمولی فکر نمی کرد». در اینجاست که آدمی پی به زیرکی هدایت می برد.
عامل دیگری که این داستان را به اتوبیوگرافی هدایت نزدیک می کند خوراک مرد ناشناس است. تنها غذای مرد ناشناس شیر است که غذای نوزادان است. مرد ناشناس تنها شیر می خورد و به مهمان خویش (راوی داستان) نیز شیر تعارف می کند و با شیر از او پذیرایی می کند. این موضوع نیز در زندگی صادق هدایت قابل ردیابی است. برای مثال هدایت در دوران دبیرستان خود کتاب «فواید گیاهخواری» را مینویسد و علیرغم مخالفت شدید خانوادهاش به گوشت نزدیک نمیشود.
دورافتادگی و میل به جدایی از مردمان در همان ابتدای داستان و از خط دوم نمایان میشود که یک ) Foreshadowاز پیش حاکی بودن) برای خوانندهی اثر است. شخصی که «از دنیای خارجی و تماس با اشخاص محفوظ و جدا بماند». هدایت در داستان تاریکخانه همه چیز را به رنگ خون و گوشت میبیند، از در و دیوار، اتاقها و خانه گرفته تا توصیف لباس صاحب خانهی ناشناس. اتاق تازهساز مرد ناشناس که هیچ گوشه و زاویهای ندارد و هیچ گونه نوری نیز بدان نمیتابد در واقع اتاق ایدهآل خود صادق هدایت است و افکار و صحبتهای مرد ناشناس که به زبان میآورد، حرفها و تفکرات و همچنین نحوهی زندگی خود هدایت است که سالها بدان خود گرفته است. در تاریکخانه افکار خودش را در غالب مردی ناشناس با چهرهای غریب در داستان بیان میکند. او میخواهد از این دنیا و مردمان آن بگریزد و به بهشت گمشدهی خویش و یا همان رحم مادر بازگردد و چون نتوانسته است این کار را انجام دهد اتاقی شبیه آنرا در ذهنش ساخته است که در آن از همه به دور است. هنگامی که در صبح روز بعد به ملاقات راوی مرد ناشناس را توصیف میکند، جمع کردن دست و پا به سوی بدن و به سوی شکم، حالت قرارگیری جنین در رحم را تداعی میکند. نکتهی جالب اینجاست که راوی در داستان در تفکرات خود به آنالیز مرد ناشناس میپردازد و از خود میپرسد «آیا این مرد ناخوشی غریبی دارد یا یک بچه اعیان خسته و زده شده است»؟ به گونهای هدایت به نقد خود پرداخته است، ایا ناخوشی غریبی یا همان بیماری مالیخولیا را دارد؟
در آخر میتوان گفت که هدایت زندگی به دور از مردم و در اتاقی بیمنفذ را آرزوی نهایی خویش تلقی کرده است و این طرز تفکر را در آخرین خط داستان بیان میکند و آن را مرگی اختیاری و زندگی مورد دلخواه میداند: «بعد از همه مطالب، شاید هم این شخص یک نفر خوشبخت حقیقی بود و خواسته بود این خوشبختی را همیشه برای خودش نگاه دارد و این اطاق هم ایدهآل بوده است!». همان طور که خود اعلام میکند برای او «همان نستالژی بهشت گمشدهایس که در ته وجود هر بشری وجود داره.» همچنین می توان از دیدگاه ژاک لاکان (Lacan) روانشناس معروف فرانسوی به نکته ی «بازگشت به مادر» یا همان «آرزو» (Desire) اشاره کرد که در این داستان به شکل اتاقی بدون گوشه و زاویه و به رنگ گوشت توصیف شده است که اشاره به رحم مادر دارد. آرزویی که رسیدن به آن هیچ وقت تحقق نمی یابد و به شکل یک آرزوی دست نیافتنی تا هنگام مرگ باقی می ماند.
منابع
· انورخامهای. «خاطرات و تفکرات دربارهٔ صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· نامههای صادق هدایت. گردآورنده محمد بهازلو.تهران: نشر اوجا، ۱۳۷۴.
· جمشیدی، اسماعیل. خودکشی صادق هدایت. تهران: انتشارات زرین، ۱۳۷۳.
· حبیبی آزاد، ناهید. «سالشمار زندگی صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· شهشهانی، سهیلا. «پایهگذار انسانشناسی در ایران». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· فرزانه، م. ف.. «خاطراتی از صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· فرزانه، م. ف.. آشنایی با صادق هدایت. تهران: نشر مرکز،
· کمیسارف، د. س.. «دربارهٔ زندگی و آثار هدایت». یاد صادق هدایت. ترجمهٔ حسن قائمیان. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· قائمیان، حسن. «هدایت در بانک ملی». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· مینوی، مجتبی. «یادبود صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
· ناتل خانلری، پرویز. «خاطرات ادبی دربارهٔ صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
دسته بندی موضوعی: مقاله ادبی
08/20/2010, 05:00 ب.ظ
صادق هدایت همیشه جاودان، کسی که از زمانه خود جلوتر بود
یادش گرامی
11/04/2010, 12:53 ق.ظ
سلام
با عرض خسته نباشید ,اینجانب نیاز بسیاری برای گرفتن مشاوره از آقای سید شهاب الدین ساداتی برای موضوع پایان نامه ام که مرتبط با حوزه تخصص ایشان است هستم .
اگر ادرس ایمیل ایشان را در اختیار من بگذارید بسیار ممنون خواهم شد
05/26/2012, 10:48 ب.ظ
سید گرامی نمی دانم با این همه اندوخته های تاریخی-ادبی تا به حال کجا بوده ای؟ نادانک ها باور می کنند، حرف زیاد برای گفتن داری، بنویس.
10/14/2012, 07:02 ق.ظ
به نظر من دلیل تنگ بودن دنیا برای صادق هدایت در زمان نزیستن ایشان و توان تفکر بی پهابانه و متحورانه دور از تعصب و نگاه خاص او به حیات دنیوی است که از برخی انگیزشهای روزمره انسانی خالی است.
کسی که در آن سالهای تحجر و سنتی بودن تام ایرانیان که به نظر من هنوز هم اکثریتی از انها هنوز هم در کشورمان میزیند،بحث از گیاه خواری شبیه یک نبوغ است و پیشرفتگی باور نکردنی و البته بسیار دردآور برای صاحب فکر.
هرچند تازه با این نابغه مرحوم آشما گشته ام ولی فکر میکنم هضم تفکرات ایشان برایم بحث برانگیز و پر مجادله و شیرین باشد. روحش شاد.
08/08/2013, 02:06 ب.ظ
من عاشق کارای صادق هدایت و کسی که صادق هدایت تقریبا از اون یاد میگرفته و تقلید میکرده یعنی کافکا هستم.صادق هدایت همیشه منو یاد خودم میندازه.
11/08/2013, 11:28 ب.ظ
خیلی داستان هایش ناامید کننده است پایان همه ی آن ها مرگه,من از داستان هاش خوشم نمیاد بازم ممنون
12/05/2013, 04:47 ب.ظ
صادق هدایت کسی که واقعا قلم خوبی داشت ولی نمیدونم چرا انقد افسرده بود حتی دلیلی واسه خودکشیش نمیبینم واقعا چرا انقد نا امید!!!!!!!!!!!!!!! 🙁
08/15/2014, 08:17 ب.ظ
صادق هدایت دیدی فراتر از یک انسان داشت و از زندگی مادی گرای وتجمل گرای بیزار بود .