همه آنچه درباره عیار ۱۴ خواهید شنید و احتمالا متعجبتان خواهد کرد:
نوشتن از فیلمی که تازه چند ساعت از اکران عمومی اش گذشته خیلی مرسوم نیست. حتا می توان صبر کرد که نقدها نگاشته شود ، آن وقت نشست و با فراغ بال از فیلم گفت و برای نقدهای نگاشته شده شانه بالا زد و سیمایی مشفقانه به خود گرفت و باقی قضایا…. اما اگر فیلم مورد نظر عیار ۱۴ باشد و فیلم محبوبت در جشنواره بیست و هفتم ، و یادآوری حواشی اش در همان زمان هنوز شگفت زده ات کند اوضاع کمی فرق می کند و اینکه اگر منتظرید پرویز شهبازی نفس عمیق ساخته باشد یا فیلمی در همان اندازه و همانقدر تکاندهنده دیگر منتظر نباشید. و با این نگره به سینما بروید که این اولین فیلم اوست. اینگونه بیشتر لذت خواهید برد.
*
مارکز رمان گزارش یک قتلش را اینگونه آغاز می کند : « روزی که قرار بود سانتیاگو نسر کشته شود…» در اینجا هم در سکانس اول فیلم وانتی را می بینیم که دارد جنازه محمدرضا فروتن را حمل می کند و اینگونه آغاز کردن روایت پرداختی دقیق و پر حجم می خواهد تا اینکه مخاطب را تا انتها همراه کند و عیار ۱۴ این توان را دارد. هر چند این دو اثر هیچ ربطی به هم ندارند ، همانقدر که قیاس عیار ۱۴ با ماجرای نیمروز فرد زینه مان ناشی از عوارض نقد نویسی ایرانی است. که نه کاراکتر محمدرضا فروتن شباهتی به گری کوپر دارد و نه کامبیز دیرباز به اندازه نقش منفی ماجرای نیمروز (که بالطبع اسمش را فراموش کرده ام) ضد قهرمان است.
عیار ۱۴ قصه سرگشتگی انسان امروز است ماجرای ناکجا آبادی ای که هنگامه جشنواره عدهای علامت (وی) نشان دادند که هوراااا ما فهمیدیم …اینجا سرعین است ! حال آنکه فیلم در پس برف حتا درب ماشین نیروی انتظامی را برای دیده نشدن نام شهر پوشانده است. مثل این است که فیلمی درباره موجودات فضایی ساخته شود و تو متفرعنانه لم بدهی به صندلی و هرهر پوزخند بزنی که این فیلم در فلان استودیو تولید شده است و باقی قضایا…
*
ماجرا از آنجا آغاز می شود که کامبیز دیرباز خلافکاری است که محمدرضا فروتن ۵ سال پیش او را لو داده و باعث دستگیری اش شده و فکر می کرده لااقل ۱۵ سال حبسش طول می کشد ، اما دیرباز مورد عفو قرار گرفته و به شهر باز گشته و لابد قصد انتقام گیری دارد حال آنکه….
بقیه اش را خودتان ببینید !!
قصدم از ابتدای این متن ریویو نویسی نبود. اکران فیلم هم از امروز آغاز شده و همانگونه که ذکر شد نوشتن نقد درباره اش منطقی نیست. چون هنوز دیده نشده. اما درباره خود فیلم و نقدهایی که به نگارش در آمده باز چند نکته را حیفم می آید بیان نکنم.
*
یکی از شیوه های شکلگیری مناقشات زیبایی شناختی از نگاه کانت این امکان است که یکی از طرفین مناقشه داوریهای مبتنی بر ذوق به عمل بیاورد چه بسا در بازتابهای خود دچار اشتباه شده باشد و هنگامی که دارد سلیقه شخصی اش را ابراز می کند گمان ببرد که دارد درباره اثری هنری داوری منصفانه می کندو به قول کانت ممکن است فکر کند که مخیله و فاهمه اش نسبت به یکدیگر بازی آزاد دارند. حال آنکه اینگونه نیست و از اینجاست که مناقشه شکل می گیرد.
اینگونه است که می نشینیم پای فیلم و نظرات متفاوتمان را می گوییم و می نویسیم و می پنداریم که تخیل آزادمان بی سوگیری دارد به داوری فیلم می نشیند و آن وقت شمای مخاطب شگفت زده می شوید از اینکه در دوره ای از جشنواره که پر بود از فیلمهای کشدار و کج و معوج و چرت آور چطور برخی از همکاران مطبوعاتی ما در انتخاب بدترین های جشنواره بیست و هفتم نام عیار ۱۴ را نیز قرار داده ان ! ( اسنادش هم موجود است )
*
محمد رضا فروتن در این فیلم کم نظیر ظاهر شده است.بازی بسیار کنترل شده ای از خود ارائه می دهد و فقط چون زرگر است و همسر صیغه ای اش دانشجویی تهرانی است و ادیت پیاف گوش می دهد پس ترکیبشان ناپذیرفتنی است و ازدواجشان غیر منطقی است و ضعف فیلم است !! و شگفتا از این همه جامعه نشناسی و ندیدن آدمهای پیرامون. باور کنید این ایراد را یکی از دوستان عزیز ما از فیلم گرفته بود و احتمالا بعد از اکران هم رویش مانور خواهد داد و آن وقت خیلی از ما که زوجهای اینچنینی را پیرامونمان به وفور دیده ایم از این همه فاصله روشنفکر ایرانی با سطح و با عامه جامعه اش در شگفت خواهیم ماند.
*
فیلم قصه دربدری خوفناک انسان مدرن است. انسانی که حتا نهاد دین و نمایندگانش ( در اینجا مسجد ) تا هنگامی به او پناه می دهند که برای بازسازی اش تراول کشیده می شمد و وقتی خوابت ببرد از آنجا هم طرد می شوی و اینکه یکی دیگر از همکاران ما در هنگام جشنواره این سکانس بی نهایت تاثیر گذار را بی کارکرد و اضافه خواند و ما ماندیم و جای شگفتی روی پیشانی مان…
یا ممکن است در نقدهای فیلم از جایگاه همسر فروتن ( با بازی مهشید افشار زاده ) انتقاد شود که احتمالا شهبازی می بایست نیم ساعت از فیلمش را به دعواها و یحتمل خرده جنایتهای زناشوهری این دو این دو می پرداخت و به طور کلی از ماهیت وسترن گونه فیلمش فاصله می گرفت تا به مذاق عزیزان خوشایند باشد .
*
همانگونه که اشاره کردم هنوز فیلم را در اکران عمومی اش ندیده ام و آنچه در ذهنم مانده خطوطی است که سکانس به سکانس در خاطره ام نقش بسته . اما بعضی از صحنه ها را هنوز بعد از یک سال با خودم مز مزه می کنم. مثل سکانس هجو گونه دندان طلایی پیر زن که به صورتی حادواقعیت گونه فضای نامطمئن فیلم را به تصویر می کشد و یا سکانسی که در ماشین محمد رضا فروتن متن قولنامه فروش مغازه را که خیلی هم بلند بالاست برای پورسرخ دیکته می کند که کاملا منطبق بر کاراکتر اوست و سهم زیادی در بیشتر شناساندن اش به مخاطب دارد. و او چقدر خوب از پس اجرای این سکانس بر آمده است.
حضور کوتاه پور سرخ در فیلم بسیار گرم است و شاید این بهترین بازی زندگی هنری اش نباشد اما دیدنی است. و کامبیز دیر باز انتخابی بسیار خوب برای نقشی است که تا آخر فیلم درباره مثبت و منفی بودنش با خود کلنجار می روی و …
و تنها از اینکه دیرباز و پورسرخ به طور تصادفی در مسافرخانه هم اتاق می شوند با خود و با فیلم کنار نیامده ام. چنین تصادفی را در فیلمی با روایتی چنین دقیق نمی پسندم و از اجرای سکانس پایانی فیلم قند توی دلم آب نشد و البته اینها نه ربطی به زیبایی شناسی دارد و مخیله و نه فاهمه ام…
02/11/2010, 02:25 ب.ظ
فیلم محشر بود. با این نوشته هم تقریباً موافقم. فقط درباره ی مقایسه ی این فیلم با ماجرای نیمروز (یا همون سرظهر) باید بگم این مقایسه به این دلیل اتفاق می افته که تا یه جایی فلیم داره مطابق الگوی ماجرای نیمروز پیش می ره. ولی از یه جایی به بعد، روند فیلم عوض می شه. در واقع عیار ۱۴ یک ضد اقتباسه که به وسیله ی اون ارجاعات ظاهری، داره تماشاگر رو گول می زنه.
درباره ی نظرات شخصی، به هر حال نقد ترکیبیه از یه سری اصول پذیرفته شده و یه سری نظرات شخصی. هر کدوم رو که از نقد حذف کنیم، اون نقد کامل نیست.
02/11/2010, 10:16 ب.ظ
فیلم محشر بود.خعلی هم شبیه خودش بود. و تمام قضیه ی ادیت پیاف و ما بقی ایرادات جماعت موسوم به منتقد رده.چون این واقعا فیلم بود.فیلم و خوب وبد.خوب.و اصن با ساختار مینی مالیستی و دیالوگای کمش توی کف موندم.و به نظر من هم قابل قیاس با نفس عمیق نیس..چون اصولا نفس عمیق با هیچ فیلمی قابل قیاس نیس اما امسال سر جمع شاید ۵ تا فیلم قابل دیدن اکران شدن.درباره الی – بی پولی تنها دوبار…-همین این و شایدم به رنگ ارغوان که هنوز ندیدمش…
فروتن واسه به دست اوردن دل دوس دخترش که دانشجو بود و انتلکت مآب ادیت پیاف گوش میکرد و طرز طراحی لباسش دقیقا آدمو یاد تازه به دوزان رسیده های شهرستانی مینداخت .اگه من اینو میفهمم که یه تماشاچی معمولی سینمام….چه طور یه منتقد که باید متخصص سینما باشه اینو نمیفهمه؟ها؟
البته یه چیز ِ فیلم رو مخم بود.همون پور سرخ.با اون میک آپش.چه طور گریثمور و کارگردان زیر این کارای پور سرخ میرن؟