اردشیر محصص را می شناختید؟

, , دیدگاه‌ها بسته شده‌اند

اردشیر محصص در ۱۸ شهریور ۱۳۱۷ در رشت‌ از مادری شاعر و پدری قاضی به‌ دنیا آمد. او در مصاحبه‌ای، گفت‌: “همیشه‌ دوست‌ دارم‌ سنم‌ را دو سال‌ کمتر از آن‌چه‌ هستم‌ به‌ دیگران‌ بگویم‌ و شاید این‌ موضوع‌ در این‌جا هم‌ صدق‌ کرده‌ باشد.” اردشیر در بین‌ چهار فرزند خانواده‌ (سه‌ پسر و یک‌ دختر) کوچک‌ترین‌شان‌ بود. مادر او سرور (مهکامه) محصص از شاعران‌ نامی ایران‌ و از دوستان‌ صمیمی پروین‌ اعتصامی بود. او شش‌ سال‌ بعد از پروین‌ به‌ دنیا آمد و به‌ دلیل‌ فرهنگی‌بودن‌ خانواده‌ در سن‌ ده سالگی شروع‌ به‌ سرایش‌ شعر نمود. پدربزرگ‌ مادری اردشیر، یعنی میرزا احمدخان‌ مستوفی محصص از فضلای معروف‌ گیلان‌ و مادربزرگ‌ مادری‌اش‌ ساره‌ سلطان‌، فاضله‌ای هنرمند بود که‌ در خط‌ و نقاشی بسیار نامور بود. سرور محصص که‌ در چنین‌ فضایی رشد کرده‌ بود، با ادبیات‌ و هنر بیگانه‌ نبود. سرور که‌ در سال‌ ۱۲۹۱ در لاهیجان‌ به‌ دنیا آمده‌ بود، در سال‌ ۱۳۰۶ با خانواده‌ به‌ رشت‌ آمد و ریاست‌ سازمان‌ اکابر نسوان‌ رشت‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ و در سال‌ ۱۳۰۷ با پسرعمویش‌ ـ عباسقلی محصص ـ ازدواج‌ کرد. ده‌ سال‌ بعد، پدر اردشیر به‌ علت‌ عارضه‌ قلبی درگذشت‌ و سرور که‌ ۲۶ سال‌ بیشتر نداشت،‌ عهده‌دار سرپرستی خانواده‌ شد. اردشیر ۱۲ ساله‌ بود که‌ به‌ علت‌ تحصیل‌ برادر، به‌ همراه‌ خانواده‌ به‌ تهران‌ مهاجرت‌ کرد.

محصص با این‌که‌ زرتشتی نبود، اما سیکل‌ اول‌ را در دبیرستان‌ “فیروز بهرام”‌ که‌ مخصوص‌ زرتشتی‌ها بود گذراند. سیکل‌ دوم‌ را نیز در دبیرستان‌ “هدف”‌ سپری کرد و سپس‌ برای گرفتن‌ دیپلم‌، سال‌ آخر تحصیل‌ را در دبیرستان‌ “دانشگاه‌ تهران”‌ به‌ پایان‌ برد و توانست‌ دیپلم‌ ادبی بگیرد؛ هرچند که‌ خودش‌ معتقد بود که‌ “هیچ ‌وقت‌ نتوانستم‌ در دبیرستان‌ شعری را از بر کنم‌ و درس‌های دستور زبان‌ و انشای من‌ تعریفی نداشت‌.”

حضور یک ساله‌ او در دبیرستان‌ دانشگاه‌ تمدن،‌ برایش‌ جالب‌ و مغتنم‌ و به‌ قول‌ خودش‌ “بسیار شگفت‌انگیز” بود؛ چون‌ هیچ ‌وقت‌ بیش‌ از ۵ یا ۶ دانش‌آموز سر کلاس‌ نمی‌آمدند و ناظم‌ مدرسه‌ مجبور بود دانش‌آموزان‌ را از سر کوچه‌ شیروانی یا کافه‌ نادری یا کافه‌ فیروز جمع‌ کند و به‌ سر کلاس‌ بیاورد. اردشیر ناگهان‌ با دنیای تازه‌ای آشنا شد. پس‌ از گرفتن‌ دیپلم‌ ادبی، در کنکور چهار دانشکده‌ شرکت‌ کرد: هنرهای زیبا، حقوق‌، فلسفه‌ و معقول‌ و منقول‌ که‌ به‌جز آخری، در هر سه‌ رشته‌ قبول‌ شد. او بی‌درنگ‌ رشته‌ حقوق‌ را انتخاب‌ کرد. اردشیر مهمترین‌ دلیل‌ برای این‌ کار را کلاه‌ نوار طلایی قضاوت‌ پدرش‌ می‌داند که‌ در کودکی دوست‌ داشت‌ از آن‌ استفاده‌ کند. محصص در سال‌ ۱۳۴۱ از دانشکده‌ حقوق‌ دانشگاه‌ تهران‌ لیسانس‌ گرفت‌.

اردشیر سه ساله‌ بود که‌ به‌ همراه‌ برادر بزرگترش‌ به‌ تماشای “سریال‌ مشهور بلای جان‌ نازی‌ها” رفته‌ بود. زمانی که‌ از سینما برگشت‌، در منزل‌ از او درباره‌ داستان‌ فیلم‌ سئوالاتی کردند و چون‌ او نمی‌توانست‌ ماجرای فیلم‌ را شرح‌ دهد، آن‌چه‌ را دیده‌ بود بر روی کاغذ طراحی کرد. این‌ اولین‌ طراحی محصص بود و آغاز راهی که‌ بعدها او را به‌ مشهورترین‌ طراحان‌ ایران‌ و جهان‌ مبدل‌ ساخت‌.

محصص با این‌که‌ از کودکی به‌ طراحی می‌پرداخت،‌ اما در سال‌ آخر دانشکده‌، طراحی برای او به‌ عنوان‌ حرفه‌ و مهمترین‌ کار زندگی‌اش‌ درآمد. او بعد از اتمام‌ تحصیلات‌ در رشته‌ حقوق‌ در کتابخانه‌ یکی از وزارتخانه‌ها شغلی به‌‌دست‌ آورد و مشغول‌ به‌ کار شد و در عرض‌ یک سال‌ تمام‌ کتاب‌های آن‌جا را خواند و سپس‌ استعفا داد و برای همیشه‌ خود را وقف‌ طراحی کرد.

در همین‌ زمان،‌ احمد شاملو به‌ سردبیری “کتاب‌ هفته”‌ رسید و طرح‌های اردشیر را به‌ مقدار زیادی برای چاپ‌ پذیرفت‌. بعد از تعطیلی “کتاب‌ هفته”‌ به‌ روزنامه‌ “کیهان”‌ رفت‌ و در آن‌جا مشغول‌ به‌ کار شد و با این‌که‌ اکثر آثارش‌ به‌ درد نشریه‌ خبری نمی‌خورد، ولی مهدی سمسار ـ سردبیر وقت‌ روزنامه‌ ـ تعداد زیادی از آثار او را برای چاپ‌ پذیرا شد. چاپ‌ اولین‌ مجموعه‌ طراحی‌های اردشیر، شش‌ سال‌ به‌ طول‌ انجامید، چون‌ هیچ‌ ناشری حاضر به‌ چاپ‌ آن‌ نبود تا این‌که‌ سیروس‌ طاهباز در سال‌ ۱۳۵۰ اولین‌ مجموعه‌ طرح‌هایش‌ را با نام‌ “کاکتوس”‌ در سری دفترهای “زمانه”‌ به‌ چاپ‌ رساند. فاصله‌ چاپ‌ دومین‌ کتاب‌ با کتاب‌ اول‌ فقط‌ دو ماه‌ بود. به‌ گفته‌ محصص، “کاکتوس‌ اولین‌ مجموعه‌ از این‌ قبیل‌ آثار ]کاریکاتور[ بود.” برخی از کتاب‌های او به‌ این‌ شرح‌ است‌: با اردشیر و صورتک‌هایش، اردشیر و هوای توفانی، تشریفات، شناسنامه‌، لحظه‌ها، وقایع‌ اتفاقیه، طرح‌های آزاد، کافرنامه‌، دیباچه‌ و تبریکات.

محصص علاقه‌ فراوانی به‌ مینیاتورهای ایرانی و گرآورهای قدیمی و نقاشی‌های عامیانه‌ داشت‌ و علاوه‌ بر این‌ها، عکس‌های کهنه‌ و همچنین‌ عکس‌های روزنامه‌ها را نیز جمع‌آوری می‌کرد و آثارش‌ در بیشتر موارد، ترکیبی از طرح‌های کتاب‌های قدیمی و عکس‌های عصر قاجار است‌.

محصص پیش‌ از عزیمت‌ همیشگی به‌ نیویورک‌، چندین‌ بار به‌ خارج‌ از ایران‌ مسافرت‌ کرد. اولین‌ بار به‌ پاریس‌ رفت‌. او در پاریس‌ رنگ‌ را کشف‌ کرد. در این‌ مورد گفته‌ است‌: “در هر پاریسی می‌توان‌ حداقل‌ دوازده‌ رنگ‌ را پیدا کرد. از آن‌ تاریخ‌ رنگ‌ را در کارهایم‌ به‌ کار می‌برم‌.”

دومین‌ مسافرت‌ او به‌ نیویورک‌ بود. تأثیری که‌ نیویورک‌ بر آثار او گذاشت،‌ خط‌ها و شکل‌های هندسی بود که‌ برای اولین‌ بار در آثار او ظاهر شد. اردشیر در نیویورک‌ تعدادی طرح‌ برای روزنامه‌ نیویورک ‌تایمز کشید. ژان‌ کلود سوارس‌ ـ طراح‌ مصری‌الاصل‌ که‌ در ایتالیا تحصیل‌ کرده‌ بود ـ در مقام‌ مدیر هنری نیویورک‌ تایمز صفحه‌ای به‌ نام‌ “اپ‌ ـ اد”، یعنی صفحه‌ مقابل‌ سردبیر را از دو سال‌ قبل‌ در این‌ روزنامه‌ بنیان‌ گذاشته‌ بود. مردم‌ نیویورک‌ در صفحه‌ اپ‌ ـ اد در طی سال‌های انتشار، شاهد آثاری از هنرمندان‌ مطرحی چون‌ اوژن‌ میهائسکو، براد هلند، جیمز گراشو و بسیاری دیگر بوده‌اند. اهمیت‌ اپ‌ ـ اد از آن‌‌رو بود که‌ کاریکاتورهایی که‌ در آن‌ چاپ‌ می‌شد برخلاف‌ دیگر نشریات‌ آمریکایی، طرح‌هایی عادی و ساده‌ نبودند. سوآرس‌ از آثار محصص استقبال‌ فراوانی کرد و به‌ این‌ ترتیب‌ صحفه‌ اپ‌ ـ اد پذیرای آثار وی شد. محصص به‌ آثار استاینبرگ‌ علاقه‌ خاصی داشت‌ و طنز در آثار بوش‌، بروگل‌، گویا، دومیه‌، انسور، پیکاسو، شاگال‌، یونسکو، بکت‌ و فلینی را می‌ستود.

او معتقد است‌ که‌ در اکثر آثارش‌ در دهه‌ پنجاه‌ مسائلی مربوط‌ به‌ کشورهای جهان‌ سوم‌ همچون‌ گرسنگی، استعمار، تراکم‌ جمعیت‌، بی‌عدالتی و افزایش‌ سلاح‌ها و … به‌ چشم‌ می‌خورد.

محصص در سال‌ ۱۳۵۴ نمایشگاهی از آثارش‌ را در گالری گراهام‌ نیویورک‌ برگزار کرد. او مقدمه‌ای در کاتالوگ‌ نمایشگاه‌ نوشت‌ که‌ به‌ لحاظ‌ بررسی تفکرات‌ و علائق‌ او، حائز اهمیت‌ است‌. اردشیر در پاراگراف‌ آخر این‌ مقدمه‌ بر مسأله‌ای اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ بخشی از تاریخ‌ هنر ایران‌ مورد توجه‌ قرار گیرد: “در کشور من‌ مردم‌ از هنرمند انتظارات‌ زیادی دارند. در طول‌ تاریخ‌، هنر، آینه‌ عقده‌ها، دردها و آرزوهای مردم‌ بوده‌ است‌. شعر به‌ عنوان‌ سنگری درآمده‌ که‌ مردم‌ را از دشمنش‌ حفظ‌ می‌کند. با مینیاتور ایرانی دشنام‌ داده‌اند و چنگ‌ زده‌اند و با زبان‌ و معماری و هنرهای دیگر انتقام‌ گرفته‌اند، حمله‌ کرده‌اند، پناه‌ برده‌اند و به‌ احساس‌ راحتی رسیده‌اند و موجودیت‌شان‌ را ثابت‌ کرده‌اند. اگر در چنین‌ محیطی، شخصی هنرش‌ را جدی نگیرد، نه‌ تنها مردمش‌ بلکه‌ خودش‌ را از دست‌ داده‌ است‌.”

محصص با این‌که‌ در دوره‌ای در “توفیق”‌ کاریکاتور کشیده‌ است،‌ اما معتقد بود که‌ نشریات‌ فکاهی ایران‌ حتی قابل‌ ورق‌ زدن‌ هم‌ نبوده‌اند. در مصاحبه‌ای گفته‌ بود: “در قدیم‌ در آخر سال‌های ۱۳۳۰ نشریات‌ فکاهی را حداقل‌ می‌شد ورق‌ زد و نگاه‌ کرد. نشریات‌ فکاهی به‌‌روز امروز ]۱۳۵۲[ نیفتاده‌ بودند که‌ از شدت‌ ابتذال‌ و خنکی حتی قابل‌ نگاه‌ کردن‌ نباشند. در آن‌ زمان‌ وقتی نشریات‌ فکاهی را می دیدم‌ در بین‌ خاک‌ها ذرات‌ طلا را پیدا می کردم‌ ـ که‌ از پرویز شاپور بود ـ و بعد آشنایی بیشتر با خودش‌ و طنز او تأثیر عمیقی در کارم‌ گذاشت‌.”

شاید بتوان‌ علاقه‌ او به‌ کاریکاتورهای خاص‌ و به‌ اصطلاح‌ روشنفکری که‌ برخلاف‌ کاریکاتورهای رایج‌ و فکاهی بودند را از خلال‌ جملات‌ زیر کشف‌ کرد. او در جایی چنین‌ گفته است‌: “کاریکاتور، یک‌ هنر رپرتاژ است‌، یک‌ وقایع‌نگاری. من‌ آن‌چه‌ را می‌بینم‌ می‌کشم‌. به‌ نظر من‌ کاریکاتورها اسناد یک‌ عصراند. همچنان‌ که‌ مدارک‌ رسمی، اعلامیه‌های دولتی و گزارش‌های پارلمانی نیز چنین‌اند.”

بینی بزرگ‌، عینک‌ تقریباً ته‌ استکانی و کائوچویی، چانه‌ای برآمده‌، خط‌ ریش‌ پهن‌، پیشانی بلند و سری با موهای کم‌ همراه‌ با نگاهی آرام‌ و متفکر! این‌ طرح‌ صورت‌ محصص است‌، ولی این‌ چهره‌ او نیست‌. چهره‌ او را باید در قلب‌ او جست‌، در روح‌ ناآرام‌ او و بین‌ خطوط‌ بی‌قرارش‌. کریستینی بوبن،‌ نویسنده‌ نامدار فرانسوی در کتابی نوشته‌ است‌: “نوشتن‌ یک‌ جمله‌، برپا کردن‌ یک‌ کلیسا، به‌ تصویر کشیدن‌ گل‌ سرخ‌ها، ساختن‌ یک‌ نغمه‌ از پیوند نت‌ها، همه‌ با بی‌تابی است‌ که‌ به‌ دست‌ می‌آید.” به‌ راستی که‌ هنرمند چیزی جز این‌ بی‌قراری و بی‌تابی چیز دیگری نیست‌. اکثر کاراکترهای آثار محصص این‌ بی‌قراری را در خود دارند و همیشه‌ در حال‌ رفت‌وآمد و دویدن‌ هستند (کاراکترهای کتاب‌ طرح‌های آزاد از این‌ دست‌ هستند). حتی آن‌ها که‌ مانند مدلی در برابر عکاس‌، خشک‌ و شق‌ و رق‌ ایستاده‌اند (مانند طرح‌های کتاب‌ وقایع‌ اتفاقیه) نیز از انرژی درونی دیوانه‌واری برخوردارند؛ این‌ آدم‌های بی‌قرار.

اردشیر در مورد کاراکترهایش‌، گفته‌ است‌: “اغلب‌ کاراکترهای آثار من‌ درحال‌ دویدن‌ هستند. من‌ تا چند سال‌ پیش‌ قادر به‌ کشیدن‌ حالت‌ دو و حرکت‌ نبودم‌ و همیشه‌ فکر می‌کردم‌ که‌ اگر این‌ توانایی در من‌ پیدا شود قادر به‌ هر کاری هستم‌. این‌ مشکل‌ سرانجام‌ حل‌ شد و حالا فکر می‌کنم‌ که‌ این‌ من‌ هستم‌ که‌ دارم‌ به‌ سوی آن‌چه‌ می‌خواهم‌ می‌دوم‌. فکر می‌کنم‌ که‌ ناخودآگاه‌، من‌ تمام‌ حرکات‌ و سکنات‌، لباس‌ و کفش‌های پرسوناژهایم‌ را از روی خودم‌ می‌کشم‌. چاقی و لاغری این‌ شیطانک‌ها هم‌ کاملاً وابستگی به‌ رژیم‌ غذایی من‌ دارد.”

محصص در جایی دیگر، در توصیف‌ کاراکترهایش‌ و سال‌هایی که‌ در رشت‌ زندگی کرده‌ است،‌ چنین‌ توضیح‌ می‌دهد: “قیافه‌های همشهری‌هایم‌ بی‌تردید تأثیر زیادی بر آثارم‌ داشته‌. شاید باید بگویم‌ که‌ من‌ مه‌آلودگی و ابهام‌ هوای بارانی را دوست‌ دارم‌، شاید این‌ مه‌آلودگی و ابهام‌ در فضای کارهای من‌ بازتابی داشته‌ باشد.”

نگاه‌ خاص‌ محصص به‌ مسائل‌ و پیرامون‌ آن‌ها، ادامه‌ همان‌ نگاه‌ ویژه‌ او در کاریکاتور است‌. او باز در جایی دیگر این‌ نگاه‌ خاص‌ و ویژه‌ را عیان‌ می‌کند: “درست‌ است‌ که‌ من‌ سر یا دم‌ کاراکترهایم‌ را قطع‌ می‌کنم،‌ اما حاضر نیستم‌ هیچ‌یک‌ از اعضای بدن‌ خودم‌ را از دست‌ بدهم‌. این‌ به‌ خاطر نوعی دلسوزی و ترحم‌ است‌ که‌ من‌ کله‌ بعضی از کاراکترهایم‌ را قطع‌ می‌کنم‌. مقایسه‌ من‌ با روبسپیر عادلانه‌ نیست‌. گرچه‌ او نیز چون‌ من‌ اهل‌ شمال‌ بود. روبسپیر سرهایی را که‌ اساساً تهی بود، قطع‌ می‌کرد. من‌ سرهایی را می‌برم‌ که‌ به‌ خاطر سنگینی بیش‌ از حد نمی‌توان‌ راست‌ نگاهشان‌ داشت‌.”

شاید شاملو بهتر از هرکس‌ دیگری درباره‌ آثار اردشیر محصص، سخن‌ گفته‌ باشد: “طرح‌های او برخلاف‌ اصراری که‌ در نام‌گذاری آن‌ها کرده‌اند، کاریکاتور نیست‌، چرا که‌ ریشخند نمی‌کند و با دیدی طنزآلود یا هوچی بر کاغذ نیامده‌ است‌. اگر آدمک‌های اردشیر مسخره‌اند، نه‌ به‌ خاطر آن‌ است‌ که‌ منظور از نمایش‌ آن‌ها مسخرگی بوده‌ است‌ ـ هرگز مردی تا بدین‌ پایه‌ جدی و راستگو نبوده‌! ـ او لودگی نمی‌کند و به‌ شرف‌ انسان‌ بودن‌ معتقدتر از آن‌ است‌ که‌ به‌ دست‌ انداختن‌ انسان‌ وقت‌ بگذراند یا هنرنمایی کند. پژوهنده‌ای جدی و اندوهگین‌ است‌ که‌ شوربختی‌ها را می‌کاود و در برابر تحمیل‌شدگان‌ بر سرنوشت‌ انسان‌ می‌ایستد و به‌ کندوکاو شخصیت‌شان‌ می‌پردازد… من‌ بارها و بارها مجموعه‌ آثار او را بررسی کرده‌ام‌ و چند بار درباره‌ کارهایش‌ نوشته‌ام،‌ اما هرچه‌ بیشتر به‌ این‌ حقیقت‌ معتقد شده‌ام‌ که اردشیر، کاریکاتوریست‌ نیست‌، تشریح‌کننده‌ تاریخ‌ است.”