اگر چه «کلاه قرمزی» هنوز همان پسری است که وقتی ۶ سالم بود آرزو داشتم با من عروسی کند اما حالا من دیگر آن دختر کوچک نیستم که عصرها میخ تلویزیون می شد و به هیچ چیزی غیر از دیدن و شنیدن فکر نمی کرد. حالا من تحلیل می کنم!
مجموعه ی کلاه قرمزی بعد از سالها، امسال عید از تلویزیون پخش شد. اما آیا در رقابت با برنامه ی «فتیله» یا «مرد ۲هزار چهره»؟
احتمالاً این مجموعه با آن تایم پخش، در پی پیدا کردن هر دو قشر مخاطب کودک و بزرگسال بوده. کودکانی که برای اولین بار کلاه قرمزی را در یک مجموعه ی غیر سینمایی می بینند و بزرگترهایی که به دنبال خاطراتشان در کلاه قرمزی و پسرخاله می گردند. مطمئنا واکنش این دو قشر متفاوت بوده است. و به جرات می توانم بگویم کودک های امروزی به اندازه ی من مطمئن نیستند که کلاه قرمزی واقعا! زنده است! واقعاً با پسر خاله به مدرسه می رود و واقعاً شکلات دوست دارد!
و شاید این مساله به این خاطر است که ایرج طهماسب و حمید جبلی هم این مجموعه را برپایه ی پیش فرض های قبلی تماشاچیانشان به نمایش گذاشته اند و مخاطبان بزرگسال برایشان اهمیت بیشتری داشته است و از بازیگران مهمان نیز این رویکرد پیداست. مهمان هایی مثل ابراهیم حاتمی کیا، آتیلا پسیانی و … که جذابیتشان بیشتر برای بزرگترهاست.
از طرف دیگر بسیاری از متن های مجموعه برای بچه ها نوشته شده بود و روی صحبت «آقای مجری» هم مثل قدیم با بچه ها بود.(شکلات زیاد نخورید- زود بخوابید- مشق هایتان را سر وقت بنویسید و…)
دقیقاً همان پیام های اخلاقی سالهای پیش. گاهی حتی نقشی که برای ارائه ی این پیامها توسط پسر خاله یا کلاه قرمزی ایفا می شد تکراری بود ولی شاید این موضوع فقط برای من ِ منتقد که نقش های سابق پسر خاله و کلاه قرمزی را از حفظم این گونه است.
در واقع ایرج طهماسب سعی کرده بود هر دو قشر مخاطب را راضی نگه دارد. اما آیا موفق شده بود؟ او بین خطی قرار داشت که یک طرفش نوستالژی مخاطب بزرگسال و یک طرفش برقراری ارتباطی تازه با مخاطب خردسال بود و نتیجه ی این ترکیب مخاطب و سلیقه ی متفاوت آنها، شده بود یک «شترگاوپلنگ» که نه شتر بود نه گاو و نه پلنگ!
از اتفاقات جدید این مجموعه حضور «پسرعمه زا» با شخصیتی تیپیک بود که با همان چند تکه کلامش سوپراستار مخاطب خردسال و بعضاً بزرگسال شد.
تیپی که برای او ساخته شده بود کاملاً درخورو مناسب چهره اش بود اما شخصیتش از نظر سنی شکل نگرفته و سیّال بود. به طوری که گاهی به عنوان یک بچه تلقی می شد و گاهی جوانی که می خواهد گواهی نامه ی رانندگی بگیرد و یا تنها سفر می کند.
اتفاق دیگر حضور گاه گاه «گیگیلی» بود. بچه ای که مثل همان سالهای قدیم اسلوموشن محض است اما این بار با یک پارادوکس عجیب! یعنی علاقه ی مفرطش به بازی های کامپیوتری که شدیداً با این نوع شخصیت تضاد دارد. در واقع اولین شرط بازی های کامپیوتری یا گیم های دستی داشتن سرعت عمل است . احتمالاً ایرج طهماسب می خواسته کهنگی و بی ارتباطی جمله های پسرخاله (نفت بیگیرم) را در این زمانه با آوردن یک سرویس روزمره از دنیای مدرن یعنی همان بازی های کامپیوتری به شکل ناشیانه ای جبران کند. و از طرفی با یک پیام اخلاقی مد روز، با مخاطب کودکش ارتباط برقرار کند.
و اما کلاه قرمزی. واقعاً نمی توانم از این بازیگر بد بنویسم. او مثل آرتیست هایی است که حتی فیلمنامه های ضعیف و افتضاح را خوب بازی می کنند. شاید همه ی متن های این مجموعه اش ایده های بکری نداشتند اما انصافاً اودر این مجموعه هم چند سکانس به یاد ماندنی را ایفای نقش کرد. مثل نقش خانم حامله ای که ویار سمنو داشت یا نقش خانم دکتر.
نکته ی قابل تحسین دیگرعدم تغییر صدای حمید جبلی (یعنی کلاه قرمزی و پسر خاله) بود. شاید «زمان» مثل کلاه قرمزی و پسر خاله، برای حمید جبلی هم «خطّی» نیست.
و البته عدم تغییر رفتار آقای مجری با بچه ها. رفتاری که مثل «خاله شادونه» یا دیگر مجری های برنامه های کودکان همیشه تشویقی و مهربانانه نیست و گاهی تندی ها و اخم های واقعی و شیرینی دارد.
اگرچه پخش این مجموعه در ایام عید اتفاق خوشایندی بود اما شاید اگر شخصیت ها با تغییراتی خیلی جزئی کمی امروزی تر می شدند و شاید اگر مثل سالهای قبل مجموعه به عنوان یک برنامه ی ثابت در مدت طولانی تری پخش می شد باز هم می شد مثل همان سالها عکس کلاه قرمزی و پسرخاله و حتی پسرعمه زا جان در رقابت با «باربی» روی کیف ها و جامدادی ها و دفترهای بچه ها قرار گیرد!
04/24/2009, 02:05 ب.ظ
سلام و خسته نباشید
در مجموع از خیلی از برنامه های نوروزی قشنگتر بود به خصوص اون دیالوگ قسمت آخر کلاه قرمزی که با به پایان رسیدن تعطیلات گفت :
آخ بازم بدبختی…