پس از ساخت چند فیلم کوتاه موفق و نیز ساخت فیلم شبانه، که به دلیل فرمگراییهای خاص دو کارگردانش، کیوان علیمحمدی و امید بنکدار، حتی به مذاق بسیاری از مخاطبان خاص سینما نیز خوش نیامد، این دو فیلمساز فیلم شبان هروز را با ساختاری مدرن و با در اختیار گرفتن فضاهای سینمایی مورد علاقه شان روانۀ جشنوارۀ امسال کرده اند. پیرو جریان مرسوم در سینمای مدرن این روزهای دنیا که به طور معمول چند روایت را به طور همزمان در یک فیلم به تصویر میکشد و در پایان این داستانکها به نوعی با یکدیگر تلاقی پیدا می-کنند، بنکدار و علیمحمدی قالبی مشابه را برای دومین فیلم بلند سینماییشان در نظر گرفتهاند؛ شیوۀ روایی آشنایی که در دو سال گذشته هم چند نمونه اش را در سینمای خودمان دیده ایم. بنکدار و علیمحمدی در این فیلم بیشتر از آنکه فرم را در خدمت محتوا قرار دهند و بتوانند چهار داستان معمولی و تکراری خود را با زبانی تازه و جذاب روایت کنند، محتوا را در خدمت فرمگرایی دلخواه خود که گاه تا مرز افراط نیز پیش میرود، در می آورند. و درست از همین جا مشکل اساسی فیلم پدید آمده است؛ یعنی نبود انسجام لازم در جزییات روایتهایی که دنبال میکنیم و نیز عدم همخوانی بیشترشان با نوع دکوپاژها و جنس میزانسنهای کارگردانان فیلم. داستان فوژان (مهناز افشار) یکی از همین روایت هاست. مثلث عشقی میان او و پسرعمه اش (فرزان) و بابک (حمیدرضا پگاه) از حد و اندازه های ملودرامهای پیش پا افتاده فراتر نمیرود و هیچ یک از این سه شخصیت دارای عمق و پیچیدگی و یا نقطه ضعف شخصیتی نیستند. فرزان همان جوان عاشق پیشۀ داستان-های عشقی است و بابک هم که به اندازۀ او در عشقاش نسبت به فوژان قدرت ندارد، در فصلهای پایانی و روی آن تپۀ مشرف به شهر که هر سه بر آن حاضر میشوند، عرصه را برای آن دو خالی میکند که در همین چند ماه باقیمانده از عمر فوژان که به سرطان مبتلاست، با هم خوش باشند. سکانس فرار فوژان از آرایشگاه و تعقیب-اش توسط بابک و فیلمبردار مراسم عروسی (که ایده ای نچسب است) به عنوان فصلی کلیدی در این روایت آن حس و حال لازم را ندارد. نقش آفرینی سه بازیگر اصلی این روایت هم به دلیل محدودیت زمانی به مجالی برای عرض اندام این هنرپیشگان بر روی پرده تبدیل نمیشود. در روایت مرجان (نیکی کریمی) تا پایان نمیفهمیم که تکلیفمان با این کاراکتر چیست؟ بازگشت فرهاد (شاهرخ فروتنیان)، همسر سابقش، جز ارائۀ مشتی اطلاعات نه چندان مهم کارکرد دیگری ندارد و رابطۀ عاشقانۀ او با فرخ فروزش (پارسا پیروزفر) که به مقدار قابل ملاحظه ای مشاعره و معاشقۀ لوس و نچسب خلاصه شده، چیز تازه ای به پیکرۀ نحیف این داستانک وارد نمی-کند. مرجان در برزخ وضعیت خود و مادر بیمارش هیچ کنش هدفمندی از خود بروز نمیدهد. شاید تنها بازی گرم و گیرای پارسا پیروزفر است که تحمل فصلهای این داستانک را آسانتر کرده است. در سوی دیگر تا نیمه-های فیلم داستان یک شاهزادۀ قجری را به نام تاج السلطنه (مهتاب کرامتی) و رابطه اش با سلیمان (محمدرضا فروتن) دنبال میکنیم که در خلال کلی تصویر سیاه و سفید و دیالوگهای ثقیل و سنگین (که فروتن آنها را به بدترین شکل ممکن ادا میکند) چیزی زیادی دستگیرمان نمیشود و تازه پس از یک ساعت میفهمیم که رو دست خورده ایم و همانند دو فیلم وقتی همه خوابیم و صندلی خالی در حال تماشای یک فیلم بوده ایم که در دنیای پشت صحنه اش شهرام منزلت (محمدرضا فروتن) به نوعی دلبستۀ حورا (مهتاب کرامتی) است که همسرش همان فرخ فروزش است که به او خیانت کرده و با مرجان ازدواج کرده است. اما این مثلث عشقی نه چندان تازه پس از گذشت دو سوم از زمان فیلم و در موقعیتی که تماشاگر دیگر ارتباط نزدیکش را با فیلم و اتفاقهای دراماتیک آن از دست داده آشکار میشود و مجالی برای پدید آمدن یک بستر دراماتیک لازم (بی-آنکه فرمگرایی جالب توجه کارگردانان اثر خدشه دار شود) فراهم نمیشود و این دو روایت در هم تنیده شده با پایانی باز رها میشوند. اما شاید بهترین روایت فیلم مربوط به آن استاد نقاش باشد که فیلمسازان ادعا میکنند برداشتی از زندگی استاد سیاوش کسرایی است. در این قسمت تصویرهای سیاه و سفید فیلم و جامپ کاتهای بینظیر فیلم که در روایتهای دیگر نیز تاثیر مثبتی بر صحنه ها دارند، با فضای سرد زندگی استاد همخوانی غریبی دارد. البته سکانسهای مربوط به پیش از مرگ همسر استاد کارکرد چندانی در این روایت ندارند و حتی داده هایی را هم به تماشاگر منتقل نمیکنند و ما به آسانی میتوانستیم این روایت را از لحظۀ ورود آن دختر فراری شهرستانی (نگار جواهریان) به زندگی استاد شروع کنیم. با این وجود عشق ناکام استاد و آن دختر و تاثیری که استاد بر زندگی او میگذارد، در آن سکانس معرکۀ ایستگاه قطار تاثیر کوبنده اش را بر مخاطب می-گذارد و تازه در پایان فیلم است که میفهمیم این روایت نیز فیلمنامهای بوده که از زندگی حقیقی استاد و آن دختر اقتباس شده است و البته این پرسش در ذهن مخاطب به وجود میآید که چرا تنها بین روایت فوژان با آن سه داستان دیگر رابطه ای وجود ندارد. و البته خیلی دشوار است که آن سکانس داخل رستوران را که فوژان در لباس عروسی با رها (خاطره اسدی) و دکتر سیما (لادن طباطبایی) بر سر یک میز نشسته اند و در کنار آنها شهرام و حورا نیز پشت یک میز دیگر هستند، به عنوان رابطه ای میان این دو روایت قلمداد کنیم؛ بلکه این تلاقی داستانی بیشتر برخوردهای اتفاقی را در این قالب روایتها تداعی میکند. حامد بهداد در زیر آن گریم سنگین خیلی خوب جا افتاده و نگار جواهریان هم مثل همیشه در برابر دوربین خوب و دلنشین و راحت است و البته آزاده صمدی هم در همان چند پلان حضورش در نقش نگار (دختر استاد) حضور قدرتمندی دارد. اما فیلم از منظر فرم و استفاده از زبان نوآوریهای مرسوم در سینمای روز دنیا موفق است و از تسلط علیمحمدی و بنکدار بر زیر و بم تصویری صحنه های فیلمشان حکایت دارند. تنها این حسرت برای بیننده باقی میماند که ای کاش این فرمگرایی هدفمند و بدون آشفتگیهای معمول فدای داستانهایی نمیشد که هیچ یک به عمق نرفته اند و در حد روایتهایی ساده باقی مانده اند. باز هم منتظر تجربۀ تازۀ این دو فیلمساز جوان و کاربلد می-نشینیم و امیدواریم که اینبار در سومین اثرشان مرز میان فرم و محتوا مشخص باشد و یکی فدای دیگری نشود.
ارسال دیدگاه