تصورش را بکنید، یک آزمایشگاه داریم و دو پیرمرد که با قانونهای خودنوشتهشان، از مردانی مشکوک به اعتیاد، آزمایش اعتیاد میگیرند و از بازیگرِ زنِ فرانسویای میگویند که «خیلی خوشگل بوده، خیلی قشنگ بوده اما…» اما این داستان هربار تغییر میکند
بهانه
پیشنهاد چند کتاب
چه پیشنهاد خوبی ست که کتابهای خوب را به هم معرفی کنیم اما (امان از این اما) دیدم نه کسی از سلیقهی من خبر دارد و نه من میدانم خوانندهی این نوشته علاقهمند است در چه رابطهای بخواند. باز از سوی دیگر، برای من مهم نیست که کتابی جایزه گرفته یا نه و….. اما برای خواننده چطور؟ سوالهای این چنینی مرا پایانی نیست دوستان و از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان؟ سالهاست معرفی کتابهایی که منتشر میشوند در من رغبتی برنمیانگیزند برای خواندن آن کتاب.
ملکهی زیبایی لینین
نمایشنامهی «ملکهی زیبایی لینِین» را که میخواندم، دوست داشتم چیزکی بنویسم دربارهاش تا چند نفری هم ترغیب شوند و بروند به سراغِ این کتاب. پس تا اینجا بخشِ جدید «معرفی کتاب» نام داشت اما یادم آمد سرِ یکی از کلاسهایِ زبان متنی را میخواندم که نویسندهاش از عشق گفته بود، بهتر بگویم : مواردی را برشمرده بود و میگفت اگر چنین چیزهایی را از سر میگذرانید، بدانید که عاشق شدهاید. یکی از آن موارد چنین چیزی بود : «به دنبالِ یک بهانه میگردید تا به معشوقتان زنگ بزنید». کسانی که تجربهی عشق را از سر گذراندهاند به خوبی با بیتابی عاشق آشنایند : گاه و بیگاه، بیدلیل و با دلیل، میخواهند با کسی که دوستش دارند حرف بزنند، او را ببینند و زمان متوقف شود تا همینطور تا به ابد بنشینند به نظارهی معشوقشان