صبر کردم چشمی به گوشی و انگشتانی بر صفحهکلید. بهاریهام نمیآید که نمیآید. نودوپنج سهمگین و سرد و طولانی را تحویل دادهام. یاد حرفهای شیرین پای هفتسیناش میافتم که چه آرزوهایی ریختم کف دست و…

صبر کردم چشمی به گوشی و انگشتانی بر صفحهکلید. بهاریهام نمیآید که نمیآید. نودوپنج سهمگین و سرد و طولانی را تحویل دادهام. یاد حرفهای شیرین پای هفتسیناش میافتم که چه آرزوهایی ریختم کف دست و…
میدانم. عجیب است. راستاش هم سخت است و هم عجیب. عجیباش آنجاست که این همه فیلم جدید و رنگ و وارنگ را رها کنی و برای مطلب نوروزیِ سایت عزیز آدمبرفیها بروی سراغ یک فیلم…
آمارها نشان میدهند که سینما در نوروز پاخورِ بهتری دارد. که شاید یک دلیلاش این باشد: مردم دوست دارند آن موقع به سینما بروند. و این موضوع به هیچکس ربطی ندارد جز خودشان! اگر راضی…
کمی سخت است فیلمهای پرسروصدایی همچون لا لا لند را ندیده باشی و بهترین فیلمات را انتخاب کنی…
بیدلهره دلدل میکند ساعت دیواری. ماهی را به احترام محیط زیست بیخیال شدهام. سبزه هنوز سبز نیست و تقویم هنوز بوی کاغذ نو میدهد. هنوز دستی هیچ صفحهای را ورق نزده است. سرما هنوز پشت…
به عادت این چند سال مىخواهم براى رفتن زمستان چیزى بنویسم، نوشتن از رفتنْ سخت است؛ این را تو خوب مىدانى که چیزى ننوشته رفتهاى… باید بپذیرم و در پذیرفتنْ آرامشى هست که از اندوه…
لحظههای تحویل سال جدید در قسمتی از سریال بیتکرار وضعیت سفید یکی از نمونهایترین و روشنترین تجلی احساسات و رفتارهای چندگانهی خانوادهی گلکار است. کولاژ دلپذیری از عشق و نفرت، قهر و آشتی، ترس و…
تقویم در نهایت یک قرارداد است. اما ذات هستیبخش طبیعت را نمیشود در حصار قراردادها محبوس کرد. هر کدام از چهرههای طبیعت درسهای آشکار و نهانی دارند که میشود با اندکی نگریستن و تأمل آنها را دریافت.
صبحِ شنبهی بیستوسه اسفند را با هراس و استرس استارت میزنم. باید به دلِ کاری بزنم که بیش از یک سال، حجمِ انبوهی از توان و انرژیام را بی هیچ نتیجهای به خود اختصاص داده؛…
برای طرفداران پروپاقرص سینما و خورههای فیلم که هر روز بر شمار آنها افزوده میشود، سال نو چند صباحیست که تحویل شده است. برای مشتاقان سینهچاک سینمای ایران، جشن ملی دهروزهی فیلم فجر، آوردگاهیست که…
یک پری جان! از قبیلهی مجنون برایت نامه مینویسم. اینجا برای دشت شقایقها دلتنگم. یکبار شاخهای شقایق به دهان گذاشتی؛ شقایق لابهلای خندههای فناناپذیرت گم شد. تا چند روز چه بوی شقایقی میداد دهانات… دستهایم…
بیحوصلهام و خسته و عصبی. حس بهار ندارم و برایم به قول روزنامهای، نه بوی عیدی به مشام میرسد و نه بوی توپ. پیش و بیش از آنکه طالب بهار باشم، «بهار لازم» شدهام؛ بهار…
نوشتن بهاریه برای منی که اهلِ با لباسِ نو به انتظار تحویلِ سال نشستن و تبریکِ عید گفتن و مهمانی دادن و مهمانی رفتن و ماچ و بوسهی عید نیستم، نکتهی عجیبیست! هر چند همین…
دست و دلش به نوشتن نمیرفت. حتی با یک لیوان بزرگ چای در کنارش و چراغهای کمسوی خانه. سبزه به ماهی لبخند میزد و ماهی بوسههای عاشقانه میفرستاد برای سیب. کار و بار سماق هم…
بهار با آمدنش جبر ِ بودن را خواستنی میکند. خاطرات را در برگهای تقویم جا میگذارد و آغازی ناگزیر را در زندگی ایجاد میکند. وقتی چشمانداز ِ روبرو از خواستنها خالی شده و وقتی برگهای…