آمد. در زد. نبودم. گفته بودم بگو نیستم. دخترم سرک کشید بیرون و گفت:« بابا میگه نیستم.» آمد تو. چند هفتهای بود جدا شده بودیم. چیزی نداشتم بگویم. از دروغ بدم می آمد و به خاطر دروغهایش از او متنفر شده بودم. هر چه خانه را گشت پیدایم نکرد. شاید اصلا نیامده بود.
داستانک
دو داستانک از هومن نیکفرد
هیچ راه دیگهای نداشتم. هرکی جای من بود، این کارو میکرد. اونوقتی که شماها، با یه فنجون قهوه تو دستتون داشتین نقشههارو ورانداز میکردین، من و تام داشتیم از سرما یخ میزدیم. اون خونهی لعنتی متروکه بود. هیچی توش پیدا نمیشد.
سه داستانک از مرجان مجیدی
مردی که هیچوقت نیامد این سنگ قبر قدیمی با نوشتههای نامفهوم خاطرهای دور و تلخ را در ذهن خسته ام بیدار میکند . خاطرهی مردی که مرا آراسته و لبریز از عشق برای همیشه…
سه داستانک از هومن نیک فرد
برف سرخ یخهی نمناکم را چسبید و به سینهی دیوار کوبیدتم. آن طپانچهی دراز و زنگ زدهاش را هم روی شقیقهام فشار داد و از گلویش صدایی بیرون آمد که معنیاش را نفهمیدم. از…
چند داستانک از علی جعفرزاده
(۱) «شنا بلد نیستم. ریسک نکن و از سر شوخی هل ام نده توی حوض. آن وقت تا آخر عمر…». ولی او همیشه توی زندگی عاشق ریسک کردن بود. از همینش خوشم…
دو داستانک از مسعود ظریف
مدال افتخارِ اَمبروز بیرس من هیچ وقت در بیمارستان بستری نشده بودم.فقط شنیده بودم یا خوانده بودم که در بیمارستان اشخاص محترمی که بهبودیشان از بیماری است و نابودیشان از سلامتی مرتب در…
داستانکی از مریم منشی زاده
همه جا تاریک بود همه جا تاریک بود یه نورایی یه سفیدی هایی از توی تاریکی رد میشد . درهم برهم . صدای لاستیکای یه ماشین که داشت دنده عقب میرفت ( معلوم…
داستانکی از حسین کمیلیان
دو روز پیش بود و هنگامه ی گرگ و میش. مشغول تورق آلبومی بودم از آلبومهای عکس خانوادگی. آلبوم پر بود از عکس سفرهای جور و واجوری که رفته بودیم. توجهم به یک…
شش داستانک از علی جعفرزاده
(۱) خیلی آنی اتفاق افتاد. از دیدن تا لرزیدن تا …آنقدر که حتا نرسیدم این داستان را تا به انتها….. (۲) دست پیر زن محکم توی دستم بود. مضطربانه…
دو داستانک از سید میثم رمضانی
قاصدک پرنده از باد میهراسد من از پرواز تو اما از پرنده شدن ………………………. زن گفت : من نه …تو آزرو کن! مرد قاصدک راتوی مشتش جا داد و…
دو داستانک
فتوشاپ شهابالدین موسوی زاده دو پروژکتور یک سه پایه ی عکاسی یک دوربین و … فضایی تنگ و تاریک … دخترک با بی حوصلگی همه ی اینها را برای چندمین بار دید زد…
سه داستانک از علی جعفرزاده
رابطه (ببین قرار نیست کسی محاکمه بشه، فقط داریم حرف می زنیم / نه تو همیشه بهم مشکوکی ،حالم از خودم و این رابطه بهم می خوره… نه من دیگه نمی تونم ادامه بدم) گوشی…
داستانکی از بروس هالند راجرز
اِستَن ۳٫۲۹ کیلومتر را از خانه اش در تورنتو طی کرده تا به خانه دوستش در آسمانخراش میسیسوگا برسد. قبل از اینکه او از ماشینش خارج شود یک جفت دستکش چرمی میپوشد، یک…
داستانک: یک روز سادیسمی
ساعت شش صبح به نیت دانشگاه با صدای گوش خراش ساعت شماته دار قدیمیت بلند میشی.ب لافاصله ساعت رو روی شش و ده دقیقه تنظیم می کنی. به دوست دخترت که قطعا…
داستانکی از محمد مقدم
دو داستانک
زینب صابرپور
داستانک!
زینب صابرپور
چند داستانک
آناهیتا اوستایی
داستانک-۱
سیامک فارسی این آخریها دیگه واقعاً حالش بد