چ: فیلم خبرساز حاتمیکیا که قرار بود سال گذشته نخستین نمایشش را در جشنواره تجربه کند، امسال و در روز سوم جشنواره به نمایش درآمد. «چ» روایت دو روز مقاومت شهید مصطفی چمران در منطقه پاوه است. حاتمیکیا پس از فیلم در محاق مانده گزارش یک جشن توانسته با انرژی فراوان فیلمی بسازد که مجموعه کار عوامل فنیاش در بالاترین سطح سینمای ایران است. سکانس سقوط هلیکوپتر به لحاظ اجرا در سینمای ایران نظیر ندارد و فیلمبرداری حسین جعفریان به خصوص در لوکیشنهای داخلی حیرتانگیز است. اما نکته شاخص اثر را باید در تصویر تازه و متفاوتی جست که حاتمیکیا در پردازش شخصیت شهید چمران ارائه داده و تا حد زیادی هم موفق شده است. چمرانی که در فیلم با او مواجهیم چندان ارتباطی به تصاویر ارائه شده از او در نگاههای رسمی ندارد. نمایش رفتار متفاوت چمران در موقعیتهای گوناگون به خوبی پیچیدگی این شخصیت را ترسیم کرده و آن را به برگ برنده اثر تبدیل کرده است. هرچند که متاسفانه وجود برخی ایده های شعاری و پر تاکید چون کنار هم قرار دادن اسلحه و شاخه گل حالا دیگر خیلی کهنه به نظر میرسد. همچنین نوع دیالوگنویسی حاتمیکیا در برخی صحنهها به کلیت اثر لطمه زده و مانع ارتباط بیواسطه تماشاگر با فیلم میشود. حاتمیکیا آنقدر پرتوان هست که برای تفهیم تماشاگر به چنین راههایی نیاز نداشته باشد. از سوی دیگر برای فلاشبکهای زندگی خصوصی شهید چمران از تصاویر گرفته شده از یک دوربین خانگی استفاده شده که کارکردشان معلوم نیست و غیر از نمایش خانواده دکتر چمران، هیچ گونه اطلاعاتی به بیننده نمی دهد. حتی معلوم نیست که این تصاویر و آن نمای پایانی جاده را چه کسی ضبط می کند. «چ» با وجود کاستی هایی که دارد می تواند بعد از فیلمهای ضعیف دعوت و گزارش یک جشن حاتمیکیا را دوباره به دنیای آشنایش بازگرداند. از آن فیلمهایی است که برای تاثیرش به اندکی زمان نیاز است و این تاثیر راز سینمای مردی است به نام ابراهیم حاتمیکیا. لامپ ۱۰۰: فیلم سعید آقا خانی با توجه به سابقه او در تلویزیون غافلگیرکننده است. چه در نوع روایت و چه در رویکرد کارگردان به موضوع آشنای اعتیاد و چه در توجه به جزییات به ظاهر کماهمیتی چون تیتراژ که بیش از هر چیز نشان از جدی بودن دغدغههای سازندهاش برای یک فیلم خوب دارد. آقاخانی با ترسیم دقیق و تازه وضعیت روحی یک معتاد موفق میشود از کلیشههای بی شماری عبور کند که طی سالها از موضوعی به نام اعتیاد ارائه شده. اینجا خوشبختانه دیگر با معتادی طرف نیستیم که تنها قوز کرده و تودماغی صحبت میکند. محسن تنابنده وجه تازهیی از تواناییهایش در بازیگری را رو میکند و از یک معتاد به شیشه، شمایل جدیدی ارائه میدهد. اما بزرگترین دستاورد آقاخانی لااقل به عنوان نخستین تجربه اینجاست که او با نمایش توهم یک معتاد با یک تیر دو نشان میزند. یعنی هم روایت قصهاش را بر مبنای همین توهمات پایهریزی میکند و هم تماشاگر را بهشدت درگیر توهمات شخصیت اصلی داستانش میکند و به معنای درستش از طریق فرم محتوا خلق میکند. البته میتوان از ریتم بسیار کند و کشدار یکسوم پایانی فیلم حرف زد و نقطه ضعف اصلی فیلم را در همین نکته دانست اما به عنوان فیلم اول لامپ ۱۰۰ امیدوارکننده است و به سادگی نمی توان از آن عبور کرد. خط ویژه: فیلم تازه مصطفی کیایی میتوانست جزو پدیدههای امسال جشنواره باشد. اما عدم وجود چیزی به نام فیلمنامه و سرهمبندی حوادث و سادهانگاری بیش از حد در مورد روابط علت و معلولی نفس فیلم را گرفته است. کیایی با این فیلم و فیلم قبلیاش ضد گلوله نشان میدهد که علاقه زیادی به طرح موضوعاتی جدی در قالب طنز دارد و برای این روش اتفاقا قریحه خوبی دارد. برای همین است که شخصیت کاوه با بازی محشر هومن سیدی تا این حد معرکه از کار درآمده و به احتمال زیاد میتواند یکی از بختهای جدی برای دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش دوم باشد. اما متاسفانه کیایی به دلیل بیتوجهی زیاد به فیلمنامه قدر قابلیتهایش را نمیداند. هنگامی که تماشاگر نتواند سیر منطقی داستان را باور کند و هنگامی که اکثر اتفاقات توجیه منطقی نداشته باشند و زمانی که برای پر کردن حفرههای فیلمنامه به دمدستیترین و کلیشهییترین راههای موجود بسنده کنیم، طبعا پایان متفاوت فیلم هم نمیتواند در طول زمان اثرگذاری لازم را داشته باشد. برف: یک فیلم بی رمق و سرد که داستان بیمایه و کمرنگش را حدود دو ساعت طول میدهد. شخصیتهایی بهشدت کاریکاتوری و نامتعادل که هیچ ایده و فکری پشت سرشان نیست. قصه فیلم هم میتواند یک نمایشنامه رادیویی باشد و هم یک فیلم کوتاه و مثلا یک تکقسمت یک سریال تلویزیونی. اما هیچ ارتباطی به سینما و مخاطب سینما ندارد. فیلمساز نه میتواند بحران بیافریند و نه میتواند شخصیتهایش را در مسیر درست خلق یک قصه قرار دهد. چون اصلا قصهیی وجود ندارد. داستان از میانه شروع و در همان میانه تمام می شود. ظاهرا با خانوادهیی طرفیم که پدرشان در روز خواستگاری دختر به زندان افتاده و کل فیلم قرار است تشویش و اضطراب این خانواده را ترسیم کند. خانوادهیی که در یک لحظه با هم دعوا میکنند و در لحظهیی دیگر با مادربزرگی عجیب و غریب به رقص مشغول میشوند و این وسط انگار مساله زندانی شدن پدر به یک شوخی شبیه است. از برف تنها یک تیتراژ بسیار خوب و فکر شده میماند که با توجه به خود فیلم، در طول زمان در یاد کسی نخواهد ماند. حیف و صد حیف… |