امسال هم مانند چند سال گذشته نظرسنجی کوچکی را به مناسبت نوروز و آغاز سال تازه ترتیب دادیم. تعدادی از بزرگواران به این دعوت پاسخ مثبت دادند. دو پرسش ما اینها بودند:
(۱)
بهترین فیلمی که در سال ۹۱ دیدید: ایرانی و خارجی یا قدیمی و جدید بودنش یا برای اولین بار دیدن و تکراری بودنش مهم نیست.
(۲)
بهترین دیالوگی که در سال ۹۱ شنیدید یا بهترین شخصیت سینمایی که در یادتان مانده یا هر دو.
این شما و این نظرسنجی بهاری آدمبرفیها. شما هم اگر دوست داشته باشید میتوانید نظرتان را با ما در میان بگذارید.
*
هوشنگ گلمکانی
خارجی: عشق، روزی روزگاری در آناتولی، زندگی پای
ایرانی: کلاس هنرپیشگی
فردین صاحبالزمانی
(۱)
بردهی عشق (نیکیتا میخالکوف) و قطعهی ناتمام برای پیانوی کوکی، باز هم از همین آقا (به قول شما، استاد) و البته ایرانیاش هم بیشک پلهی آخر برای حالا حالاها.
(۲)
بهترین شخصیت هم از همین سه فیلم میآیند: لیلیِ پلهی آخر، اولگا در فیلم اول و پلاتونوف در دومی.
حسین معززی نیا
بهترین فیلم: عشق (میشائیل هانکه)
بهترین دیالوگ: در جنگوی زنجیربریده، دکتر شولتز (کریستوف والتز) از فاصله نزدیک به کالوین کندی (دیکاپریو) شلیک میکند، برمیگردد رو به جنگو (جمی فاکس) و میگوید: «دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم»
ناصر صفاریان
بهترین اتفاق: سازمان سینمایی
بهترین شخصیت: رییس سازمان سینمایی
بهترین دیالوگ: لابی برای اسکار
محمدحسن شهسواری
(۱)
بهترین فیلمی که دیدم Intentions of Murder بود از شوئیچی ایمامورا که برای اولین بار دیدم
(۲)
بهترین دیالوگ هم از سریال Mad Men بود که الان یادم نمیاد کی گفت. دیالوگش این بود: «همهی کلمههای قبل از “ولی” به مفت هم نمیارزه.»
بهترین شخصیت هم والتر وایت، شخصیت اصلی سریال Breaking Bad
همانطور که رابرت مککی کبیر فرمودند اگر قرار است دنبال داستان های خوب باشید، سینما را رها کنید. مهمترین اتفاقها در سریالهای تلویزیونی میافتد.
مانا نیستانی
(۱)
در سالی که فیلمهای روز حتی از کارگردانان مطرح چنگی به دلم نزد تماشای آپارتمان بیلی وایلدر در یکی از سالنهای سینمای بزرگ و باکیفیت پاریس، فرصت بیبدیلی بود. آپارتمان را هر دو سه ماه یک بار روی کامپیوترم میبینم. هر بار حیرت میکنم از این همه ظرافت در بافتن تار و پود فیلمنامه، دیالوگنویسی، شخصیتپردازی و البته بازی جک لمون. شاید بیست بار بیشتر دیده باشماش.
فیلم فارسی خیلی ندیدم. شهر زیبای اصغر فرهادی را سینماهای اینجا- پاریس- پخش کردند که ندیده بودم و فرصتی شد با کیفیت خوب تماشایش کنم. از نظرم کم از جدایی نادر از سیمین نداشت. این یک فیلم نیست جعفر پناهی را هم خیلی دوست داشتم.
(۲)
کاراکتر سینمایی که یادم مانده- جدا از سی.سی. باکستر در همان آپارتمان وایلدر- دکتر کینگ شولتز است با بازی کریستف والتز در فیلم جنگوی زنجیرگسسته. هرچند این فیلم تارانتینو را کمتر از حرامزادههای بیافتخارش دوست داشتم و کاراکتر شولتز را هم به نوعی- اگر نگوییم تکرار- ادامهی هانس لاندای حرامزادهها… میدانم همچنان نقش جذاب و به یادماندنی است. خصوصا مرگش را فراموش نمیکنم وقتی طاقت از کف میدهد و کاراکتر منفی جریان را وسط بادیگاردهای مسلحش میکشد، شانه بالا میاندازد و میگوید «نتونستم مقاومت کنم!» قطعهای فراموشنشدنی است.
شهزاد رحمتی
(۱)
در حالی که کهنهپرستان همچنان بدون آن که فیلم ببینند، میکوشند جماعتی را متقاعد کنند که سینما چند دهه پیش عمرش به سر آمده امسال هم خوشبختانه چندین و چند فیلم بهیادماندنی تماشا کردم. از بین همهی آنها میخواهم با نهایت احترام، فیلم پرطراوت و درخشان تارانتینوی عزیز جنگوی زنجیرگسسته را انتخاب کنم.
(۲)
به عنوان یکی از افراد نسلی که با تمام وجودش مفهوم هولناک «مجازات شدن به خاطر جوانی» را تجربه کرده، دلم میخواهد این دیالوگ فیلم عالی کلبهای در جنگل (درو گدارد) با فیلمنامهی درخشانی از گدارد و جناب جاس ودن عزیز را انتخاب کنم. آنجا که یکی از قهرمانان جوان فیلم که بدون این که بدانند چرا و به چه گناهی، عذابها و شکنجههای مختلفی را تجربه کردهاند، ناباورانه دربارهی دلیل این «مجازات» از دوست جوان دیگرش میپرسد. پاسخی که – البته از جایی دیگر – میرسد تکاندهنده است:
– اونها دلشان نمیخواد فقط کشته شدن مارو ببینند. میخواهند مجازات شدنمان را تماشا کنند.
– مجازات به خاطر چی؟
– به خاطر جوانی.
سعید قطبیزاده
(۱)
فیلم خوب زیاد دیدم. هیچکدامشان هم هیچ ربطی به اسکاریهای اصلی نداشت. از زنگار و استخوان و اسکای فال و عشق. از قدیمیترها چرخفلک ماکس افولس را دیدم و کیف کردم. بیقانون جان هیلکات فیلم خوبی بود که خشونت را چاشنی مرور تاریخ گنگستری کرده بود و پایانش با آن فرجامی که برای شخصیتهایش رقم زد عالی بود. فیلم ترسناک ماما یک بار دیگر ثابت کرد که گیرمو دلتورو در عرصهی تهیهکنندگی هم مولف است. تعطیلات آخر هفتهی گدار را در کنار مکس و اوراقچیهای سوته دیدم و پرواز کردم. هر دو در جوانیشان آدمهای مهمتری بودند. اینها کجا و سوسیالیسم و نلی و آقای آرنو کجا. هد هانترز درجهیک بود. کمتر فیلمی دیدهام که یک ربع پس از آغاز، اینچنین تغییر لحن بدهد و از الگوهای سینمای وحشت استفادهای تا بدین اندازه خلاقانه کند، آن هم در ژانری که هیچ ربطی به وحشت ندارد. چیزی را از قلم نینداختم؟ دربند و پرویز و قاعدهی تصادف از بین ایرانیهای جشنواره خوب بودند و شیرینی طعم مجموعهی شاهکارهای وحشت (سیزده فیلم یکساعته از استادان مسلم سینمای وحشت؛ آرجنتو، کارپنتر و…) هنوز زیر زبان است. البته از حق نگذریم، سرزمین موعود گاس ونسنت هم عالی بود.
(۲)
دیالوگهای برگزیده:
بوسهی مرگبار
هامر: هر وقت بهت احتیاج دارم نیستی
زن: هر وقت هم که هستم بهم احتیاج نداری
فقط دو بار زندگی میکنید
باند: هیچ پرندهای روی زمین صاف خونه نمیسازه.
(در واکنش به تعجب یک چشمبادامی از دیدن بدن لخت پشمالوی شون کانری)
چراغ گاز
پائولا: اگه این چیزی که میگی حقیقت داشته باشه، پس از اون اول هیچی حقیقت نداشته.
بوی خوش موفقیت
سیدنی: تا حالا نشده بود از درستکاری یه آدم، اینقدر پول به جیب بزنم.
جیجی: تو کلوچهای هستی با مغز آرسنیک.
سیدمهدی موسوی (شاعر و ترانهسرا)
(۱)
ایرانی: پذیرایی ساده و پلهی آخر از جدیدها خیلی خوب بودند… یک خانوادهی محترم هم با همهی شعارهایش تجربه ای دلنشین بود…
خارجی: تقدیم به رم با عشق
(۲)
شخصیت علی در چیزهایی هست که نمیدانی
دیالوگ:
در فیلمهای خارجی برای چندمین بار:
ـ فکر میکردم از بلندی میترسی!
ـ از بلندی نمیترسم، از سقوط میترسم.
(پاریس تگزاس ویم وندرس)
و در ایرانیها:
زار محمد: برا چی بسپارمشون به حضرت ابوالفضل؟ مگه خودُم دس ندارُم!
(تنگسیر امیر نادری)
مهرزاد دانش
عشق میشاییل هانکه
مسعود ثابتی
(۱)
پاییز امسال با آبی کیشلوفسکی باز تجدید دیدار کردم که به خاطر شرایط رویایی و جادویی و وصفناپذیر تماشایش، فراتر از سینما و امسال، از یگانهترین، زیباترین و البته دردناکترین لحظههای عمرم بود.
(۲)
ژولی در آبی… ژولی بیهمتا…
شاهین شجریکهن
(۱)
بهترین فیلم: جنگوی زنجیرگسسته
(۲)
بهترین شخصیت: کریستف والتز در جنگوی زنجیرگسسته
بهترین دیالوگ: یکی از دیالوگهای سکانس کوکلاکس کلانها در جنگوی زنجیرگسسته که یکی از مهاجمان به رییسش میگوید اگر میشد ببینیم خیلی خوب میشد! و کل این سکانس با همهی بلاهت و پوچی و طنز کودکانهاش که یادآور شخصیتهای فیلمهای وودی آلن است؛ احمقهای کمارزش و بیدستوپایی که سعی میکنند خطرناک و جدی به نظر برسند.
با آرزوی موفقیت برای سایت آدمبرفیها و سردبیر سختکوش این سایت که با دست خالی یکی از بهترین منابع یادداشت و نقد فیلم را در طول این سالها فعال نگه داشته است. امیدوارم فرصت همکاری با این سایت در سال ۹۲ برایم فراهم شود.
پوریا ذوالفقاری
(۱)
بهترین فیلم خارجی روز: جنگوی زنجیرگسسته، عشق، تقدیم به رم با عشق
بهترین فیلم خارجی کلاسیک: سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور و هری کثیف (هر دو دومین بار) و کابوی نیمهشب
بهترین فیلم ایرانی: پذیرایی ساده و آسمان زرد کمعمق
(۲)
بهترین شخصیت سینمایی: کریستف والتس در جنگوی زنجیرگسسته و شخصیت نویسندهی تقدیم به رم با عشق که جوانیاش را در این شهر پیدا میکند.
بهتربن دیالوگ:
ایرانی: زهرا داود نژاد در کلاس هنرپیشگی: اون چیزی که میتونه منو بدبخت کنه سینماست، اون چیزی هم که میتونه نجاتم بده باز همین سینماست.
خارجی: جان وویت در کابوی نیمهشب: اگه خودت اونقدر مرد نیستی که کاری واسه خودت بکنی، منم خیلی خوشحال میشم کمکی بهت نکنم!
سیدرضا صائمی
(۱)
ایرانی: بیخود و بیجهت و چیزهایی هست که نمیدانی
خارجی: هوگو ( البته من فیلم خارجی کم دیدم)
(۲)
دیالوگ: رهاش کن بره رییس از چیزهایی هست که نمیدانی
شخصیت: الهه با بازی نگار جواهریان در بیخود و بیجهت
مازیار فکری ارشاد
(۱)
ایرانی: پرویز (مجید برزگر)
خارجی: هفت روانی (مارتین مکدانا) و مرشد (پل تامس اندرسن)
املی پولن را هم برای چهاردهمین بار دیدم و تا زندهام هر وقت خیلی دلم بگیرد باز هم خواهم دید.
(۲)
ما برای اسکار جدایی… لابی… / شخصیت پرویز در پرویز
جواد رهبر
(۱)
بهترین فیلم: جنگوی زنجیرگسسته (کوئنتین تارانتینو)
وقتی از سر کار به خانه برمیگردم دقایقی از نیمهشب گذشته و با تمام خستگی حاصل از کارهای روزمره تازه فیلم دیدن من شروع میشود. جنگوی زنجیرگسسته، آخرین فیلم کوئنتین تارانتینو را در یکی از همین شبها دیدم و هم خستگی از تنم در رفت و هم اینکه آنقدر هیجانزده شدم که تا خود صبح خواب به چشمانم نیامد. از آن به بعد هم تا همین حالا که دارم این چند خط را مینویسم چند بار دیگر آن را تماشا کردهام. پس بیانصافیست اگر بخواهم فقط یک فیلم برای کل سال ۱۳۹۱ انتخاب کنم و از فیلم دیگری بهجز جنگوی زنجیرگسسته نام ببرم.
و چند تجربهی لذتبخش دیگر: قلمرو طلوع ماه (وس اندرسون)، لینکلن (استیون اسپلبرگ)، انتقامجویان (جاس ودن، و تماشای دوبارهی هاراکیری (ماساکی کوبایاشی) و ملکالموت (لوییس بونوئل).
(۲)
بهترین دیالوگ:
بیلی کرش قبل از آنکه جنگو تیر خلاص را به او بزند، اسم جنگو را با حرف «دی» تلفظ میکند و میگوید: «دِجنگو، تو برگشتی حرومزاده!» …و تمام دیالوگهای دکتر کینگ شولتس در جنگوی زنجیرگسسته.
بهترین شخصیت سینمایی:
دکتر کینگ شولتس با بازی کریستف والتس در جنگوی زنجیرگسسته.
…و جو با بازی متیو مککوناهی در جوی آدمکش و لوکی با بازی تام هیدلستون در انتقامجویان.
رضا حسینی
(۱)
خارجی: مجیک مایک (استیون سودربرگ) (که به فاصلهی یکیدو روز برای دومین بار هم آن را تماشا کردم)
ایرانی: بیخداحافظی (احمد امینی) (که برای نوشتن یک مطلب دو بار دیگر آن را در سینما تماشا کردم)
(۲)
بهترین شخصیت:
نورما دزموند در سانست بولوار (که تماشای فیلم در مرور کارنامهی بیلی وایلدر دوباره دیوانهام کرد)
بهترین دیالوگ:
از کلبهای در جنگل (درو گودارد):هدلی به عنوان یکی از مسئولان اجرایی نوعی «رئالیتی شو» خطاب به سایر همکارانش که در حال چشمچرانی هستند: «بسه دیگه آقایون. همین بود. برید سر کارهاتون. ما باید کارمون را انجام بدیم. نیازهای انسانی اولیه شما حال من را بههم میزنه. بزنید به چاک.»
علیرضا حسنخانی
(۱)
ایرانی: زندگى خصوصی آقا و خانم میم
خارجی: جنگوی زنجیرگسسته
(۲)
بهترین دیالوگ:
Django: I like the way you die, boy (جنگوی زنجیرگسسته)
بهترین شخصیت:
دکتر شولتز (جنگوی زنجیرگسسته)
حسین جوانی
(۱)
بهترین فیلم خارجی: شب اول (Nuit #1) و مرشد… مرشد… مرشد
بدترین فیلم خارجی: شوالیه تاریکی برمیخیزد
بهترین فیلم ایرانی: دربند
و جرم… جرم… جرم
بدترین فیلم ایرانی: بوسیدن روی ماه
(۲)
بهترین دیالوگ:
ناصر: «درمون دل من پیش تو موندنه، بزن برو یه جای دارو درخت دار. گرمه.خیلی گرمه»
رضا: «خیلی» (جرم)
بهترین شخصیت:
چندلر (دوستان)، فردی کوئل (استاد)، فیل(خانوادهی مدرن) و جیمز باند (اسکایفال)
آریان گلصورت
خارجی: مانند سالهای گذشته انتخابهایم را محدود به فیلمهای جدید میکنم. در بین آثار خارجی، از فیلمهایی چون مرشد، جنگوی زنجیرگسسته و لینکلن میتوانم یاد کنم. اما مطمئنا تماشای نسخهی بلو ری فیلم زندگی پای، آن هم به صورت سهبعدی، یک تجربهی فراموشنشدنی بود، حتی اگر آخرین فیلم آنگ لی را کمتر از سه فیلمی که از آنها اسم بردم دوست داشته باشم.
ایرانی: پذیرایی ساده
بهترین شخصیت: فردی (با بازی درخشان یواکین فونیکس) در مرشد
سیدآریا قریشی
ترجیح میدهم خودم را به فیلمهایی محدود کنم که در سال ۹۱ برای اولین بار دیدم. وگرنه طبق عهدی که با خودم بستهام، خودم را موظف کردهام که فیلمهای محبوبم (سهگانه پدرخوانده از میان آثار خارجی و رد پای گرگ از میان فیلمهای داخلی) را هر سال حداقل یک بار تماشا کنم و بنابراین اگر خودم را محدود نکنم، انتخابهایم ثابت و تغییرناپذیر خواهد بود! بنابراین از میان فیلمهایی که در سال گذشته برای نخستین بار دیدهام، انتخابهایم این فیلمها هستند:
ایرانی: بنبست (پرویز صیاد)
خارجی: فرشتهی آبی (جوزف فناشترنبرگ)
(۲)
اما در مورد بهترین دیالوگ، دیگر خودم را محدود نمیکنم. دیالوگ محبوبم از پدرخوانده است:
«فردو! تو برادر بزرگتر منی و من دوستت دارم. اما هیچ وقت در مقابل خانوادهات، طرف کس دیگهای رو نگیر. هیچ وقت!»
امیررضا تجویدی
(۱)
هفت بیمار روانی ساختهی مارتین مکدانا؛ خالق در بروژ. فیلم جدید مکدانا هرچند به اندازهی شاهکار پیشیناش چشمگیر نیست اما سرشار است از لحظات ناب سینمایی. سرشار از ادای دین و البته هجو سینمای گنگستری. مکدانا خشونتی چیره و مناسباتی تیره و تار را به شیرین ترین شکل ممکن نشانمان میدهد و نهایتا، از دل این سیاهی و چرکی، به پیشنهادی برای صلح میرسد و از ما میخواهد خود پیشقدم باشیم برای گذر از جرم و جنایت و رسیدن به دنیایی بهتر.
زندگی پای ساختهی جدید آنگ لی هم ضیافت چشمگیری از کار در آمده. پیش از تماشایش از ترس اینکه با ملغمهی بیربطی همچون میلیونر زاغهنشین طرف باشم بهشدت با خودم کلنجار رفتم. اما این فیلم، حکایت غریبی را به تصویر میکشد. حکایت وسعت دنیای رویاپردازی ما آدمیان که انسانهای خوش قلبی چون پای، می توانند با استفاده و ورود به آن حتی از بزرگترین مصائب زندگیشان هم ادیسهای شیرین و رویایی ترسیم کنند. فیلمی با رویکردی ترکیبی از آنچه تیم برتن عزیز در ماهی بزرگ و رابرت زمکیس در دورافتاده استفاده نمودند و نهایتا، خلق یکی از شگفتانگیزترین دستاوردهای بصری سالیان اخیر سینمای جهان که بر خلاف آواتار فیلمنامه به شدت پختهای نیز دارد و همین لذت تماشایش را دوچندان می کند.
(۲)
بهترین دیالوگ:
از هفت بیمار روانی
هانس (کریستوفر واکن): تو مدّتی که قاتل دخترم رو تعقیب میکردم تنها نبودم. خب، می دونی کسی نمی تونه اینطور کارا رو تنهایی انجام بده. ولی وقتی به اون دوران فکر می کنم، و به چیزایی که از دست رفت… در اون زمان فکر می کردم که اون کار باید انجام بشه -قاتل فرزندم رو بکشم- ولی الان دیگه از چیزی مطمئن نیستم.
بیلی (سام راکول): البته که اون کار باید انجام میشد! اون مرد بچه ت رو کشت! تو باید هرجور که میشد دهنش رو سرویس می کردی!
هانس: خُب بنا به گفتهی گاندی…
بیلی: ای بابا اینو ببین! حالا اگه گاندی رو نمیگفت حتما عیسی مسیح بود!
هانس: «قصاص چشم در برابر چشم باعث کور شدن تمام دنیا میشه.» من از صمیم قلب به این جمله ایمان دارم.
بیلی: نه اینطور نیست! یه بابایی با یه چشم سالم توی دنیا باقی میمونه! چطور آخرین آدمِ کور میتونه چشم اون کسی که هنوز با یه چشمِ سالم باقی مونده رو از حدقه در بیاره؟! تنها کاری که اون یارو سالمتره باید انجام بده اینه که فرار کنه و پشت بوتهها قایم بشه! گاندی اشتباه میکرد. فقط کسی جرأتش رو نداشت که بیاد جلو و اینو بهش بگه!
بهترین شخصیت سینمایی:
شخصیت هانس در هفت بیمار روانی و ریچارد پارکر، ببر فیلم زندگی پای
بهنام شریفی
انتخابهایم را از میان فیلمهای سال گذشته برگزیدهام.
ایرانی: دربند
خارجی: مرشد (انتخاب ویژه: موتورهای مقدس).
بهترین شخصیت: زوج دوستداشتنی مرشد (فردی و مرشد)
محمدناصر احدی
(۱)
خارجی: امسال فیلم خارجی نسبتا زیاد دیدم که اغلبشان فیلمهای خوب یا شاهکارهای تثبیتشدهی تاریخ سینما بودند و طبیعتا بعضیها را برای چندمین بار میدیدم. پاریس تگزاس، پیش از طلوع، پیش از غروب، سالی دیگر، تقاطع میلر، دور از بهشت (تاد هینس)، شکستن امواج، زیرزمین (امیر کاستاریکا)، تخت و تخته (تروفو) Pleasure Party (کلود شابرول)، گلهای جنگ، نفرین گل طلایی» (هر دو از ژانگ ییمو) و… . اما سهگانهی معظم آنتونیونی کبیر یعنی ماجرا، کسوف و شب و شخصیتهای سرگردان و تکافتاده و روابط متزلزل و مبهم آدمها به همراه میزانسنهای بینظیر و حرکات دقیق دوربین این سه فیلم، هر بار که به سینما میاندیشم، تمام ذهنم را به خود مشغول میکند.
ایرانی: پلهی آخر با فاصلهای بیشتر از سایر فیلمها در صدر قرار میگیرد و پس از آن پذیرایی ساده، بغض، مرگ کسب و کار من است و شبانهروز علیرغم همهی کاستیها و عدم توفیقشان در دستیابی به یک کلیت منسجم و متوازن، شاید در آینده گاهی به خاطر برخی جسارتها و ابداعاتشان باز هم به یادشان بیفتم. البته شاید.
(۲)
الف: دیالوگ ماندگار چند تایی در ذهن دارم، اما دوست دارم به جای آنها جملهای از داستان «از روزگار رفته حکایت» ابراهیم گلستان را بنویسم: «ایکاش من یا توی تاریکی را درست میدیدم، یا اصلاً خبر نداشتم که تاریکی هست.»
ب: به یاد نمیآورم در هیچکدام از فیلمهایی که دیدم دیالوگی راجع به دریغ از روزگار رفته چیزی شنیدم یا نه، اما واپسین روزهای سال ۹۱ را با دریغی بزرگ میگذرانم… کاش دیالوگی بود و یادم میآمد… کاش…
وحید فرازان
(۱)
خارجی: بهجز آرگو که بیهیچ تعصب ایرانی بودن، فیلم ضعیفی است، واقعا بقیهی نامزدهای اسکار «بهترین فیلم» همه جزو فیلمهای برتر سال بودند، اما از بین همهی آنها بیشک عشق هانکه بهترین است… و بعد زندگی پای و کتاب بارقهی امید و جانواران وحشی جنوب و…
ایرانی: بیشک دربند و بعد پرویز و بعد آسمان زرد کمعمق و بعد قاعدهی تصادف و…
(۲)
دیالوگهای هر دو فیلم محبوبم عشق هانکه (به خصوص تکگویی مرد بر بالین زن و خاطرهای که مرور میکند) و دربند با اینکه دیالوگ خاصی یادم نمانده، ولی فیلمی که دیالوگهای خوبی نداشته باشد که فیلم خوبی نمیشود! بهترین شخصیتها هم باز از همهی فیلمهایی که بالا نام بردم.
گودرز مهربان
(۱)
ایرانی: پذیرایی ساده (مانی حقیقی)
خارجی: هولی موتورز (لئو کاراکس)
(۲)
شخصیت سینمایی: حمید با بازی حمیدرضا آذرنگ در آسمان زرد کمعمق بهرام توکلی
بهمن شیرمحمد
(۱)
ایرانی: چندکیلو خرما برای مراسم تدفین
خارجی: عشق
(۲)
بهترین دیالوگ:
مارتی: تو رفتی واسه تست بازیگری، بعد زدی دماغ کارگردان رو شکوندی؟
بیلی: من با مشت نزدم تو دماغش. دماغش جایی بود که من داشتم مشت میزدم.
هفت بیمار روانی (مارتین مکدانا)
بهترین شخصیت: بیلی در هفت بیمار روانی
شاهد طاهری
(۱)
ایرانی: پلهی آخر و پذیرایی ساده به یک اندازه حسابشده و کمنقص بودند.
خارجی: Bernie (ریچارد لینکلیتر) و The Perks of Being a Wallflower که غافلگیری بزرگی بود.
در سال گذشته ایدهی دنبال کردن آثار سینمایی روز را تا حد زیادی نادیده گرفتم. راستش این فیلمبینی تصادفی و بدون روندی خاص دیگر ارضایم نمیکند؛ آن هم در حالی که بسیاری از آثار بزرگان سینما را همچنان ندیدهام. در این باب ذکر این نکته کافیست که همچنان تماشای مرشد پل تامس اندرسون، کارگردان محبوبم را به طرز خودآزارانهای به تأخیر میاندازم. بنابراین انتخابهایم از میان معدود فیلمهای «سال« بوده که دل و دماغ تماشایشان بوده است. در عوض تماشای آثار هیچکاک در تابستان گذشته بهترین تجربهی فیلمبینی سال برای من بود و در این میان Frenzy و Dial M For Murder انگار از یک دنیای دیگر آمده بودند.
(۲)
بهترین دیالوگ:
چارلی: چرا آدمهای دوستداشتنی همیشه افراد اشتباه رو برای رابطههاشون انتخاب میکنن؟
معلم: ما اون عشقی رو میپذیریم که فکر میکنیم لیاقتش رو داریم.
(The Perks of Being a Wallflower)
بهترین شخصیت:
فرهاد (احمد مهرانفر) در بیخود و بیجهت
فرناز خزاعی
(۱)
خارجی: عشق (میشاییل هانکه) و مرشد (پل تامس اندرسون)
ایرانی: پلهی آخر (علی مصفا) و پذیرایی ساده (مانی حقیقی)
(۲)
بهترین شخصیت:
فردی (یواکین فونیکس/ مرشد)
مارگوت (میشل ویلیامز/ Take This Waltz)
بهترین دیالوگ:
اگه راهی پیدا کردی تا بدون خدمت کردن به یه مرشد زندگی کنی، هر مرشدی… در این صورت همه رو خبردار کن، باشه؟ برای اینکه اولین انسان در تاریخِ دنیا خواهی بود. (مرشد)
حسن نیازی
(۱)
خارجی: عشق (هانکه). پس از سه مرتبه تماشای فیلم – بی شک بهترین و کاملترین فیلم سال. هانکه همواره با ادراک، قوه تخیل و موشکافی خاص خود تصویری از انسانها به نمایش می گذارد که تشویش خاصی را در مخاطب ایجاد میکند.
ایرانی: بغض (رضا دُرمیشیان») البته هنوز خیلی از فیلمهای ایرانی امسال را به دلیل دوری از پایتخت ندیدام! مثلا پلهی آخر (علی مصفا).
(۲)
بهترین دیالوگ:
تو بعضی وقتها هیولایی ولی هیولایی مهربان! آن خطاب به ژرژ (عشق)
بهترین شخصیت: یواکین فینیکس (مرشد)
فینیکس در نقش فِردی بینظیر است. به نظر میرسد بازیگری همواره برای فینیکس دشوار و طاقتفرسا بوده است. بهرغم موفقیت در حرفهاش بارها تصمیم گرفته است از سینما کناره گیری کند اما زمانی نمیگذرد که بازمیگردد و امسال در مرشد در حد یک شاهکار ظاهر می شود.
ایمان زینعلی
خارجی: شب و شهر
ایرانی: پلهی آخر
پیام نیکفرد
(۱)
ایرانی: دربند … و هفت پرده (فرزاد موتمن) که به نظرم بهترین فیلم کارگردانش است. در اکران عمومی هم جز بیخود و بیجهت هیچ فیلمی چنگی به دل نزد.
خارجی: رویابینها (برتولوچی)، جنگوی زنجیرگسسته (تارانتینو)، کشتار (پولانسکی)
(۲)
بهترین دیالوگ:
یه فیلمساز مثل گربهایه که داره زیرچشمی نگاه میکنه؛ یه فضول… همونطور که سینما سوراخ کلیدیه به اتاق خواب والدین و تو جاسوسیشونو میکنی و ازشون متنفر میشی، احساس گناه میکنی اما نمیتونی نگاه نکنی. این، فیلمو شبیه جنایت میکنه و کارگردانها رو شبیه جنایتکاران! (رویابینها)
جنایتکاران بس نمیکنن، فقط یه مدتی کنار میکشن… (شهر خدا)
ویلیام دافو: من طبیعت همهی انسانها هستم.
شارلوت گینس: آها، طبیعتِ اونجوری؟ طبیعتی که مردا کارهای شیطانی در برابر زنها انجام بدن.
دافوئه: من دقیقا همینم! (ضد مسیح)
بهترین شخصیت:
میشل ویلیامز در Take This Waltz
بردلی کوپر در Silver Linings Playbook
مرتضی مؤمنی
بیژن نجدی در کتاب داستانهای نیمهتمام داستانکی دارد که در آن، زن و مردی، پنجرهها و سوراخ سنبههای اتاقشان را با تختههایی ضخیم میپوشانند و برای اطمینان، بر روی تختههای ضخیم پردههایی کدر قرار میدهند. بدینطریق تاریکی غلیظی به تنشان میچسبد و آنها از این مالش و فرسایش لذت میبرند. حشره (ویلیام فردکین؛ محصول۲۰۰۶) شاهکار نابیست که از لذت حاصل از کشفاش سیراب نمیشوم. پیرنگ فیلم بیشباهت با داستانک نجدی نیست. در منطقهای پرت و بیابانی در امریکا، زنی جوان (با بازی اشلی جاد) که فرزندش در پی حادثهی مشکوکی مدتهاست گم شده، تنها، در خانهای کوچک در بیابانی درندشت زندگی میکند. نامزدِ خلافکارِ زن به شکایتِ او در زندان است. در این بین مسافر مرد غریبهای (با بازی میشاییل شانون) با وساطت یک دوست مشترک اجازه پیدا میکند شب را در خانهی کوچک زن بگذراند. رابطهی زن و مرد محکم میشود. آشنایی این دو انسانِ ضعیف، تنها و پرعقده با یکدیگر و تشکیل یک زوج از دو تکافتادهی مطرود، جرأت انجام اعمال خودآزارانه و دگرآزارانه را به آنها میدهد؛ مرد، خود را میآزارد و زن را؛ و زن، با دیگری(مرد) کاری ندارد و تنها به خود مشغول میشود. فیلم بیش از ۷۰ دقیقه نیست و تعداد بازیگرانش، غیر از دو بازیگر اصلی، از سه نفر تجاوز نمیکند و کل فیلم در فضای داخلی و خارجی(حیاط) خانهی کوچک زن میگذرد؛ اما فیلم، تحلیلی موشکافانه، عمیق و بدیع از خصلتِ نظامیزدهی دوران معاصر ارائه میدهد. شاید این پرسش پیش آید که این تحلیل چه ربطی به پیرنگ فیلم دارد؟ پاسخ در شخصیتپردازی و وسواسِ بیمارآلودِ مرد است. پس از دیدن فیلمهای ۲۰۰۱؛یک ادیسه فضایی، بلوار مالهلند و پنهان فکر نمیکردم فیلمی به اندازهی این سه گنجینهی گرانبها دگرگونم کند اما با دیدن شاهکار ویلیام فردکین دریافتم که سخت اشتباه میکردم. حشره علیرغم شخصیتهای اندک، لوکیشن متروک و زمان محدودش، حرفهای ناگفتهی گوناگونی را به شکلی ظریف و بدیع، بیان میکند (از این منظر فیلم تا حدی با فیلم زیبای کیارستمی، ده، قابل مقایسه است). پس از دیدن حشره خارشِ جانخراشی به جانِ بیجانم افتاده بود. نیاز به چیزی داشتم تا از این نکاتِ پنهانِ آزار دهنده دورم کند و خارش جانخراش را از تنِ تابستانیام جدا کند. اتفاقی، فیلم دیگری دیدم که از قضا بیارتباط با «خارش» نبود: خارشِ هفتسالهی بیلی وایلدر. عجیب است که استادِ عزیزِ فقید، خود، این فیلمِ شیرین را دوست نداشته. برای من این فیلم، بهترین کمدیِ استاد است؛ بسیار بهتر از آپارتمان، بعضیها داغشو دوست دارند، ایرما خوشگله و… تامی الیوت را ناشسته و بدون عذابوجدان میتوان قورت داد، بیآنکه لحظهای در حلق گیر کند.
بهنظرم استیو مککویین خوشقریحهترین کارگردانِ جوانِ حالحاضر سینماست. او و میشاییل فاسبندر (که برایم خیلی عجیب است چرا همیشه در جراید سینماییِ داخلی، او را با حرامزادههای بیشرف میشناسند در حالیکه سال قبل از آن، ۲۰۰۸، در اولین فیلم مککویین، گرسنگی، درخشیده بوده) با شرم نشان میدهند در کنار شناخت دقیقی که از سینما دارند، درک عمیقی از تنهایی، استیصال و اعتیاد دارند. گرچه گرسنگی را بسیار بیشتر از شرم دوست دارم اما این دلیل نمیشود که تماشای شرم جزو بهترین تجربههای فیلمبینیِ سالام قرار نگیرد. گرسنگی متمایز و بینظیر است. چشمانم خیره به دستانِ سیاهِ استیوِ دوستداشتنی است.
تماشای داستان استریت برایم بسیار دلنشین بود، سادگی زیبای این فیلم در مقابله با زشتیِ پیچیده و هراسانگیز دیگر فیلمهای عالیجناب لینچ، دلنشین است. این فیلمِ زیبای ساده از این مؤلفِ پیشرو و کابوسزده ثابت میکند مهربانی و سهلگیری با شلختهبازی و سهلانگاری فاصلهای آشکار دارد.
لوییس بونوئل فقید و کاترین دنووِ عزیز؛ اعجاز و معجون و افسون. تماشاگر تنهای مبهوت در برابر کمالِ ترکیبِ بازیگرِ زیبای مغرور و کارگردانِ توانای مجنون؛ تماشای مکرر و بیپایانِ زیبای روز و تریستانا.
دو فیلم هست که فکر میکنم آینهی احساسات هر فیلمبازِ دلباختهایست: آخرین قارون (الیا کازان) و سینما پارادیزو (تورناتوره). از آنجاییکه جوانک فیلمبازِ دلباختهی زود پیر شدهی بیچیزی بیش نیستم، به نوبت، به مهمانی و ضیافت این دو مهماننوازِ مهربان و بامعرفت میروم تا بهیاد آورم آنقدرها هم تنها نیستم، هستم؟
رضا کاظمی
(۱)
خارجی: تأثیرگذارترین فیلمهایی که برای اولین بار در سال ۹۱ دیدم: شام من با آندره (لویی مال)، اگنس خدا (نورمن جیوسن)، پیتا (کیم کی دوک)، سپتامبر (وودی آلن)، زندگی من به عنوان یک سگ (لاسه هالستروم)، نسخهی بارنی (ریچارد جی. لوییس)، تسویهحساب (پیتر یان بروخه)، ترایانگل (کریستوفر اسمیت)، عشق (میشاییل هانکه)، جنگوی زنجیرگسسته (تارانتینو) و مرشد (پل تامس اندرسن).
تنها فیلمی که برایش برخاستم و کف زدم و بیاختیار گریه کردم اگنس خدا بود.
در میان فیلمهای تکراری این یکی مست و دیوانهام کرد: سه برادر (فرانچسکو رزی).
اما اینها هم فیلمهای بسیار خوبی بودند که دیدنشان را به فیلمبازها توصیه میکنم:
در کمینگاه پدرم (برد مکگان)، صدای آوای من (زال باتمانگلیج)، ترسناک یا بمیر (باب بدوی).
ایرانی: بهرام توکلی با آسمان زرد کمعمق باز هم مسحورم کرد. پلهی آخر همچنان فیلم بسیار خوبی است. اعتراف میکنم چند بار زورم را زدم و نتوانستم رویش نقد بنویسم. فراتر از فهم و سواد من بود.
اما اگر قرار باشد فقط یک فیلم را برای سال ۹۱ انتخاب کنم… فقط یک فیلم؟ بیرحمانه نیست؟ این بار نه. بی کمترین تردیدی میتوانم این کار را بکنم: جنایات و جنحه (وودی آلن).
۲)
جذابترین شخصیت: یواکین فینیکس در مرشد (پل تامس اندرسن) چه آشناست.
دیالوگ برگزیده: از طرز مردنت خوشم میاد پسر! (جنگوی زنجیرگسسته)
03/20/2013, 04:14 ب.ظ
امسال خیلی کم فیلم دیدم. حدودا ده تا
فیلم خارجی : یک مرد جدی (برادران کوئن)
فیلم ایرانی : یه حبه قند(رضا میرکریمی)
بهترین دیالوگ :
رضا در خوابم میاد : از کار تو کارواش هم، خیلی خوشم میاد.
03/22/2013, 06:52 ب.ظ
۱) Lost in Translation
۲) دیالوگی از فیلم Amour:
– قشنگه.
– چی؟
– زندگی. مدت درازیه … زندگی طولانی.
03/23/2013, 01:53 ق.ظ
خیلی بودن،خیلیاش یادم نمیاد اما بهتریناش که توذهنم مونده چون اخیرن دیدمشون
mulholland drive
funny game(by haneke
(
The Intouchable
ایرانیم
زمانی بزای مستی اسب ها
03/23/2013, 02:27 ق.ظ
بهترین فیلم ها: عشق(هانکه)، مرثیه یک رویا(دارن آرنوفسکی)، لینکلن (اسپیلبرگ)، باید درباره کوین صحبت کنیم (لاین رمزی)
ایرانی: چیزهایی هست که نمی دانی
بهترین شخصیت: عروس(کشتن بیل)
بهترین دیالوگ: فیلم بوسیدن روی ماه وقتی که مادر می خواد بره بالای تابوت پسرش برمیگرده و از دوستش می پرسه: ظاهرم مرتبه؟
03/23/2013, 10:22 ق.ظ
Django Unchained
۱ماه پیش دیدم ولی تو سال ۹۱ . به نظرم اگه مسائل سیاسی رو امسال قاطی هالیوود نمیکردن شانس بیشتری داشت نسبت به آرگو
فیلم های تکراری ۲۱ گرمه آلخاندرو گونزالز هیچ وقت از دیدن فیلم هاش سیر نمیشم!
بهترین دیالوگ :سریال خاطرات یک خون آشام
الینا :هیچوقت درموردش بهم چیزی نگفتی
،درمورد کاری که برای رز کردی
دیمن:به تو مربوط نمیشد
الینا:چرا نمیذاری آدما چهره خوب تو رو هم ببینن؟
دیمن:چون وقتی آدما خوبی ببینن
انتظار خوبی دارن
و من نمیخوام زندگیم رو
بر اساس انتظارات آدمای دیگه بنا کنم
03/29/2013, 07:42 ب.ظ
سلام به پیام نیکفرد.هرچند همونطور که میدونی منم از کاهانی خییییلی خوشم میاد (اسب…سینما هلال…) اما بدون شک بهترین فیلم ایرانی پارسال پذیرایی ساده بود که ما توی شهر شاهکارمون امسال تونستیم ببینیم !.توی خارجیا هم خیلیا بودن اما فکر کنم زیرزمین کوسوریتسا یه چیز دیگه بود.با این آلزایمر زودرس امیدوارم اشتباه نکرده باشم.
اما شخصیت و دیالوگ ها
ایرانیها:علی توی چیزهایی هست که نمیدانی و اون دیالوگ شاهکار و درجه یک:رهاش کن بره رییس…
توی خارجیا هم شخصیت فردی توی مرشد و دکتر توی جنگو… و دیالوگ هم : هرکسی فروپاشی درونی خودشو داره-از زبان مورگان فریمن توی رستگاری شاوشنک معرکه بود.
04/10/2013, 12:03 ب.ظ
سخته آدم بهترین فیلم رو انتخاب کنه اما کی میتونه ذیبای ایناریتو رو یا فلز۳ کیم کی دوک رو در نظر نگیره و بعد این حرف رو بزنه
04/28/2013, 04:40 ب.ظ
رستگاری در شاوشنگ
فیلمی که نشان داد در هرشرایطی راهی برای زندگی هست زندانی که در فیلم بود بنظرم همین دنیای ماست و هریک از ما در این زندان باید تلاش خود را برای زندگی کنیم.